شناسنده
لغتنامه دهخدا
شناسنده . [ ش ِ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه شناسد. شناسا. خبیر. آشنا به ... . خبردار. دانای نهان و آشکار. (یادداشت مؤلف ). آنکه چیزی یا کسی را بشناسد. واقف . آگاه . مطلع. عَریف . عارف . (منتهی الارب ) :
نخستین بنام خدای جهان
شناسنده ٔ آشکار و نهان .
چو این هر سه یابی خرد بایدت
شناسنده ٔ نیک و بد بایدت .
پذیرفتم این از خدای جهان
شناسنده ٔ آشکار و نهان .
به ایران اگر نیز جز تو کس است
شناسنده ٔ آسمان او بس است .
شناسنده ٔ حرف نه تخت نیل
حساب فلک راند بر تخت و میل .
آن شناسندگان که دانندش
غار بهرام گور خوانندش .
از این طایفه بهره کسی میتواند گرفت که شناسنده ٔ اوقات و احوال ایشان باشد. (انیس الطالبین ص 177).
|| طبیب . شناسنده ٔ تب :
تب مرگ چون قصد مردم کند
علاج از شناسنده پی گم کند.
نخستین بنام خدای جهان
شناسنده ٔ آشکار و نهان .
دقیقی .
چو این هر سه یابی خرد بایدت
شناسنده ٔ نیک و بد بایدت .
فردوسی .
پذیرفتم این از خدای جهان
شناسنده ٔ آشکار و نهان .
فردوسی .
به ایران اگر نیز جز تو کس است
شناسنده ٔ آسمان او بس است .
فردوسی .
شناسنده ٔ حرف نه تخت نیل
حساب فلک راند بر تخت و میل .
نظامی .
آن شناسندگان که دانندش
غار بهرام گور خوانندش .
نظامی .
از این طایفه بهره کسی میتواند گرفت که شناسنده ٔ اوقات و احوال ایشان باشد. (انیس الطالبین ص 177).
|| طبیب . شناسنده ٔ تب :
تب مرگ چون قصد مردم کند
علاج از شناسنده پی گم کند.
نظامی .