شندف
لغتنامه دهخدا
شندف . [ ش َ دَ ] (اِ) طبل و دمامه و دهل و نقاره ٔ بزرگ . (برهان ). دهل . (فرهنگ اسدی ). طبل و دهل . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) :
بوق خایه چون به غلغل درفتد
گوئیش در زیر ران شندف زند.
تا بدر خانه ٔ تو بر گه نوبت
سیمین شندف زنند و زرین مزمار.
خروش شندف و شیپور برخاست
قیامت گشت و نفخ صور برخاست .
بوق خایه چون به غلغل درفتد
گوئیش در زیر ران شندف زند.
کسائی .
تا بدر خانه ٔ تو بر گه نوبت
سیمین شندف زنند و زرین مزمار.
فرخی .
خروش شندف و شیپور برخاست
قیامت گشت و نفخ صور برخاست .
؟ (از انجمن آرا).