شنگول
لغتنامه دهخدا
شنگول . [ ش َ ] (ص ) سخت شادان و خرم . (آدمی ) سرخوش نیم مست . بانشاط. باروح . دل زنده . فیران . کسی که بر اثر خوردن شراب یا به علت توفیق یافتن در کار و پیروز شدن بر مشکلات خویش خوشحال و بانشاط شده باشد. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). || شوخ و ظریف و زیبا. (برهان ). شوخ و زیبا. (غیاث اللغات ) :
به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه
که شنگولان سرمستت بیاموزند کاری خوش .
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش .
- شنگول شدن ؛ به وجد آمدن . حالت شنگولی و نشاط و سرمستی در کسی به عللی که ذکر شد. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).
|| (اِ) نام یکی از بچه های بزی است که در افسانه های کودکان معروف به بزبز قندی است و سه فرزند او به ترتیب شنگول و منگول و حبه ٔ انگور نام دارند. (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). || دزد و راهزن . (برهان ) :
در شهر شنگولان دلم هر دم بغارت میبرند
از دست این مادرغران چون وحش صحرائی شدم .
|| خرطوم فیل . (برهان ) (ناظم الاطباء).
به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه
که شنگولان سرمستت بیاموزند کاری خوش .
حافظ.
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش .
حافظ.
- شنگول شدن ؛ به وجد آمدن . حالت شنگولی و نشاط و سرمستی در کسی به عللی که ذکر شد. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).
|| (اِ) نام یکی از بچه های بزی است که در افسانه های کودکان معروف به بزبز قندی است و سه فرزند او به ترتیب شنگول و منگول و حبه ٔ انگور نام دارند. (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). || دزد و راهزن . (برهان ) :
در شهر شنگولان دلم هر دم بغارت میبرند
از دست این مادرغران چون وحش صحرائی شدم .
حکیم نزاری (از جهانگیری ).
|| خرطوم فیل . (برهان ) (ناظم الاطباء).