شنگینه
لغتنامه دهخدا
شنگینه . [ ش َ گی ن َ / ن ِ ] (اِ) گواز. چوبی که خر و گاو بدان رانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
اگر با من دگر کاوی خوری ناگه
بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه .
شنگینه بر مدار ز چاکر
تا راست باشد او چو ترازو.
|| چنبه و چوب گنده ای که پس در اندازند. (ناظم الاطباء). چوبی باشد که از پس در افکنند تا در قوی باشد. (فرهنگ اسدی ) (فرهنگ نظام ). گواز. (اوبهی ). || چوبی باشد که زنان چون جامه شویند بدان کوبند. (یادداشت مؤلف ). چوب گازران بود که بر جامه کوبند. (نسخه ٔ فرهنگ اسدی ).
اگر با من دگر کاوی خوری ناگه
بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه .
فرالاوی .
شنگینه بر مدار ز چاکر
تا راست باشد او چو ترازو.
لبیبی .
|| چنبه و چوب گنده ای که پس در اندازند. (ناظم الاطباء). چوبی باشد که از پس در افکنند تا در قوی باشد. (فرهنگ اسدی ) (فرهنگ نظام ). گواز. (اوبهی ). || چوبی باشد که زنان چون جامه شویند بدان کوبند. (یادداشت مؤلف ). چوب گازران بود که بر جامه کوبند. (نسخه ٔ فرهنگ اسدی ).