ترجمه مقاله

شنگی

لغت‌نامه دهخدا

شنگی . [ ش َ ] (حامص ) خوشدلی . شادی :
برداشت رباب [ معشوقه ] از سر شنگی و پس آنگه
بنواخت و از جمله نواها بدرآمد.

سوزنی .


چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست
چو زلف پرشکنش حلقه ٔ فرنگی نیست .

سعدی .


این دلبری و شنگی بی موجبی نباشد
وین سرکشی و شوخی باز از کجاست گوئی .

فخر بناکتی .


- شنگی کردن ؛ شاهدی و شوخی و ظرافت کردن :
شنگی کن و سنگی زن بر شیشه ٔ عقل ایرا
می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک .

خاقانی .


ترجمه مقاله