ترجمه مقاله

شهرک

لغت‌نامه دهخدا

شهرک . [ ش َ رَ ] (اِ مصغر) (از: شهر + «َ-َک »، تصغیر) شهر خرد. شهر کوچک : در میان دو کوه بر کنار دریا در آب شهرکی ساخت [ انوشروان ] . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). مایین ، شهرکی است در میان کوهستان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). || از شواهدی که به دست آمده است و در زیر نقل میشود چنین استنباط میگردد که شهرک اصطلاح جغرافیایی بوده با معنی «قصبه »، مرکز شهرستان یا ناحیه ای کوچک و شهری که مرکز ناحیه ای کوچک باشد و به همین جهت گاه با صفت کوچک و گاه با صفت بزرگ بکار رفته است ، برحسب آنکه کرسی ناحیه ٔ کوچکی باشد یا بزرگی : لیشتر، شهرکی است با هوای درست . (حدود العالم ). اساباد، کرمانشاهان ، مرج ، شهرکهاییند بر ره حجاج ، انبوه و آبادان . (حدود العالم ). صیمره و سیروان ، دو شهرکند آبادان و خرم . (حدود العالم ). توج ، به قدیم شهرکی بزرگ بوده است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 135). جره ، بپارسی «گره » گویند، شهرکی کوچک است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 142). ابرقویه ، شهرکی کوچک ... اقلید، شهرکی کوچک ... سرموق و ارجمان ، شهرکی کوچکست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). || درلغت حافظ اوبهی ذیل لغت «شارک » که مرغکی است خوش آواز... گوید: آنرا شهرک نیز گویند. (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله