ترجمه مقاله

شهرگیر

لغت‌نامه دهخدا

شهرگیر. [ش َ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ شهر. فاتح شهر :
یکی نامه فرمود پس تا دبیر
نویسد ز اسکندر شهرگیر.

فردوسی .


نبشتند پس نامه ای بر حریر
ز شاهنشه اسکندر شهرگیر.

فردوسی .


چنین گفت با او یکی مرد پیر
که ای شاه نیک اختر شهرگیر.

فردوسی .


گردن هر مرکبی چون گردن قمری به طوق
از کمند شهریار شهرگیر شهردار.

فرخی .


خنیده به کلک و ستوده بتیر
بدین گنج بخش و بدان شهرگیر.

(گرشاسبنامه ص 10).


شاه جهان اسکندر شهرگیر میفرماید... (اسکندرنامه ). از اسکندر ذوالقرنین شاه شاهان شهرگیر... (اسکندرنامه ، نسخه ٔ سعید نفیسی ).
ترجمه مقاله