ترجمه مقاله

شوکة

لغت‌نامه دهخدا

شوکة. [ ش َ ک َ ] (ع اِ) خار. یکی شوک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).خار. تیغ. بور. تلو. تلی . شوک . لام . لَم . (یادداشت مؤلف ). شوکةالبیضاء و شوکةالمصریة و شوکةالمبارکة و شوکةالیهودیة داروهایی است که بدانها درمان کنند. (عن کتب النبات ) (از اقرب الموارد). رجوع به شوک شود.
- شوکة ابراهیم ؛ به لغت مغرب قرصعنه است . (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالبیضاء؛ بادآورد. (مفردات قانون بوعلی سینا چ تهران ص 237). خارسفید. سپیدخار. اسپیدخار. منبت او کوهها و مرغزارها باشد و برگ او به برگ نبات خامالاون مشابهت دارد جز آنکه برگ سفیدخار تنک تر باشد و سفیدتر بود. براطراف او خارها بود و نبات او مزغب بود و سطبری او به اندازه ٔ ابهام بود. بر سر سفیدخار، خاری باشد که به سر خارپشت بحری مشابه بود و به هیأت دراز و شکوفه ٔ او بنفسجی باشد و تخم او به تخم معصفر مشابه بود الا آنکه تخم معصفر درازتر باشد. (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ).
- شوکةالجمال ؛ اشترغاز. (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به شوک الجمال شود.
- شوکةالحیة؛ صنفی از بادآورد است که خارهای آن بلند و تیز مانند سوزن است . (از فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالدارجین ؛ مشطالراعی که به یونانی دیناقوس نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (از اختیارات بدیعی ).
- شوکةالدمن ؛ اکوب . (فهرست مخزن الادویه ). کنگر.
- || عنکبوت . (اختیارات بدیعی ).
- شوکةالسوداء؛ نوعی از قرصعنه است .شوکة یهودیه . (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالعربیة؛ شکاعا است . (اختیارات بدیعی ). افینی ارابیقی . اقنثا ارابیقی . سپنیا آرابیکا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 235 شود.
- شوکةالعلق ؛ مازریون و بعضی گفته اند نوعی از مازریون است . (از فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالعلک ؛ اشخیص . (اختیارات بدیعی ). نوعی از ماذریون . و رجوع به شوک العلک شود.
- شوکةالمصریة؛ گلنار فارسی . سمرة. (یادداشت مؤلف ). شوکة قبطیه است . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 225). نباتی که جلنار ثمره ٔ آن است . (بحر الجواهر در لغت ثمر).
- شوکة زرقاء؛ قرصعنه ٔ ازرق است . (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة شائکة؛ قرظ است . (فهرست مخزن الادویه ).
- || گیاه خرنوب را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة شهباء؛ ینبوت . (اختیارات بدیعی ). درخت خرنوب نبطی . (فهرست مخزن الادویه ).
- || قرظ را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة صهباء یا ضهیاء؛ بلبوث است . (فهرست مخزن الادویه ).
- || خرنوب نبطی را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 225 شود.
- شوکة قبطیه و شوکة مصریه ؛ درخت قرظ است . (از اختیارات بدیعی ) (از فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة مبارکة؛ حمض الامیر. (یادداشت مؤلف ).
- شوکة مغیله ؛ شرس . زریعة ابلیس . اونوس . انوس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرس شود.
- شوکة منتنه ؛ حنین گوید: طباق است و طباق خارناک نیست که او را شوکه خوانند. غافت . (اختیارات بدیعی ) (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به غافت شود.
|| شجره ٔ شوکة؛ درخت خارناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیش کژدم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-شوکةالعقرب ؛ حدق . عرصم . نیش عقرب . نیش کژدم . (یادداشت مؤلف ).
|| سلاح . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (از اقرب الموارد).
- رجل شوکةالسلاح ؛ مرد با سلاح تیز. (منتهی الارب ).
|| تیزی هر چیزی . (منتهی الارب ). تیزی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || تیزی سلاح . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). || شدت و سختی جنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شدةالبأس . (مهذب الاسماء). || کارزار. (یادداشت مؤلف ). || قوت و قدرت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): فلان ذوشوکة؛ ذو بأس و قوة. (اقرب الموارد). برثنة. برثمة. (منتهی الارب ). || جراحت . (منتهی الارب ). || بدسگالی به دشمن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بیماریی است یا آن جدری و شری است . (منتهی الارب ). آماس پلید و دردناکی است که اغلب در انگشت ابهام رخ دهد و آن را ریح الشوکة گویند. (از اقرب الموارد). آماسی که سخت گرم و خلنده باشد همچون خار که بخلد،آن را شوکة گویند و سخت بد باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سرخی است که از علت بر اندام آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کُرنده ٔ بافکار و آن آلتی است که با وی روی جامه را هموارکنند و آهار بر تار جامه مالند. (منتهی الارب ). شوکةالحائک . (از اقرب الموارد). شوکةالحائک ؛ چیزی است که جولاه بدان روی جامه را هموار کند. (یادداشت مؤلف ).کُرُنْد. لیف جولاهگان . || شوکةالکتان ؛ گل و لای است که در آن خار خرما نصب کنند و بگذارند تا خشک شود و بدان کتان را از کتان ریزه صاف کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله