ترجمه مقاله

شکرریزی

لغت‌نامه دهخدا

شکرریزی . [ ش َ ک َ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل و صفت و صنعت شکرریز. قنادی . (یادداشت مؤلف ). || گفتار خوش و سخنان شیرین و نرم و آهسته . (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || نکاح . بزم . سور :
گر نیَم محرم شکرریزی
پاسدار شهم به شب خیزی .

نظامی .


|| نثار کردن در عروسی و سور :
نثار اشک من هر شب شکرریز است پنهانی
که همت را زناشوییست از زانو و پیشانی .

خاقانی .


- شکرریزی کردن ؛ شکرریز کردن . نثار کردن :
وآنکه ازبهر این دل انگیزی
کرد بر تازه گل شکرریزی .

نظامی .


- || از دهان شکرریختن . سخن شیرین گفتن . آواز خوش و دلنشین خواندن . شعر دلپسند و شیرین گفتن :
بگشا پسته ٔ خندان و شکرریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک .

حافظ.


|| گریه ای را گویند که از روی شادی و خوشحالی کنند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله