ترجمه مقاله

شکره

لغت‌نامه دهخدا

شکره . [ ش ِ ک َ رَ / رِ ] (ص ، اِ) شکارچی . صیاد. شکاری . شکارگر. نخجیرگر. شکارکننده . صاید. قانص . قناص . (یادداشت مؤلف ). || شکار. شکاری . صید. (یادداشت مؤلف ) :
با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکار و کار سره .

عنصری .


شغفی عظیم به شکره [ و ] یوز و سگ شکاری و باز و کبوتر داشت . (راحةالصدور راوندی ). این فوج را نوبت بود برنشستند به تماشای شکره و راست براندند تا لب جیحون . (راحةالصدور راوندی ). || پرنده ٔ شکاری از جنس باشه و از آن کوچکتر. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). مرغ شکاری که معروفست . (غیاث ). اشکره . مرغ شکاری . (یادداشت مؤلف ). مرغان شکارکننده . (فرهنگ اوبهی ). همان اشکره مرغ شکاری است . (انجمن آرا): تحریش ؛ بر یکدیگر برآغالیدن شکره . (المصادر زوزنی ). مسته ؛ خورش شکره . (فرهنگ اسدی ) : هر سواری طبل بازی داشت و سگ شکاری و بسیاری یوز و شکره و دام . (مجمل التواریخ و القصص ). آموختن شکره آن باشد که چون بخوانندش بازآید. (راحةالصدور راوندی ). از خوراسان بیامد و راه آورد و پیشکش بسیار آلت تجمل آورد از سراپرده ٔ جهرمی و نوبتی اطلس و سلاحهای نیکو و ساختهای مرصع و به جواهر واسبان تازی تنگ بسته و شکره ... (راحة الصدور راوندی ).
ترجمه مقاله