ترجمه مقاله

شکسته بال

لغت‌نامه دهخدا

شکسته بال . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر :
کآن مرغ شکسته بال چونست
کارش چه رسید و حال چونست .

نظامی .


شکسته بال تر از من میان مرغان نیست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است .

حالتی .



شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته
شکسته بسته ٔ من خوش نموده در نظرش .

کلیم (از آنندراج ).


رجوع به شکسته بازو و شکسته پر شود. || پریشان خاطر و ملول و با ملالت . (ناظم الاطباء). کنایه ازفروتن و ناتوان و شکست خورده . (یادداشت مؤلف ). رنج دیده . سختی دیده . که به رنج و سختی اندر باشد :
چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای
دهرا چه جویی از من زار شکسته بال .

؟


- امثال :
احوال دل شکسته بالان دانی . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله