ترجمه مقاله

شکست آمدن

لغت‌نامه دهخدا

شکست آمدن . [ ش ِ ک َ م َ دَ ] (مص مرکب ) شکست رسیدن . مغلوبیت دست دادن . هزیمت یافتن . (یادداشت مؤلف ) :
به چیزی که بر ما نیاید شکست
بکوشید و با آن بسایید دست .

فردوسی .


به یک رزم کآمد شما را شکست
کشیدید یکباره از جنگ دست .

فردوسی .


شگفت است کآمد بر ایشان شکست
سپهبد مباد ایچ با رای پست .

فردوسی .


شب آمد درآمد به دارا شکست
سکندر میان تاختن را ببست .

فردوسی .


- شکست اندرآمدن به کسی (نیرویی ) ؛ مغلوب شدن وی . شکست خوردن او :
کنون روز من بر سر آمدهمی
به نیرو شکست اندرآمد همی .

فردوسی .


به هشتم به مصر اندرآمد شکست
سکندر سر راه ایشان ببست .

فردوسی .


- || قرین نابسامانی و خلل و بی نظمی شدن او :
چو لختی برآمد بر این روزگار
شکست اندرآمد به آموزگار.

فردوسی .


|| رنجش و آزردگی رسیدن . رنجیدگی یافتن . (یادداشت مؤلف ).
- شکست در دل آمدن ؛ رنج و اندوه شدید آمدن :
همیدون چو او زد به سر بر دو دست
تو گفتی مرا در دل آمد شکست .

فردوسی .


|| رخنه و خلل پیدا شدن . نقصان یافتن . فساد و ضعف و تباهی و رکود پدید آمدن . (از یادداشت مؤلف ). خلل رسیدن . شکستگی و رخنه پدید آمدن . اختلال و نابسامانی دست دادن .
- شکست اندر آمدن به چیزی ؛ رخنه و خلل پدید آمدن در آن چیز :
همی بود بر تخت زر چار ماه
به پنجم شکست اندرآمد به گاه .

فردوسی .


- شکست به بازار درآمدن ؛کاسدی آن . از رونق افتادن آن :
به بازار دهقان درآمد شکست
نگهبان گلبن در باغ بست .

نظامی .


ترجمه مقاله