ترجمه مقاله

شکهیدن

لغت‌نامه دهخدا

شکهیدن . [ ش ِ ک ُ دَ] (مص ) شکوهیدن . مضطرب گشتن و بی قرار شدن . (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ). متحرک و مضطرب شدن . بیقرار گشتن . آزرده و رنجور گشتن . (ناظم الاطباء). || ترس داشتن . بیم داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). ترسیدن . هراسیدن . (یادداشت مؤلف ) :
دوستان از فراق تو شکهند
من همی از وصال تو شکهم .

فرخی


وگر زآن بشکهی گویی به جانی از سپاه من
کسی را بد رسد بیشک مرا ایزد بپرسد زآن .

فرخی .


مگر زین سپس پندخود را دهند
ز یزدان پیروزگر بشکهند.

شمسی (یوسف و زلیخا).


تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری
اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر.

مسعودسعد.


تا ز بسیاری آن زر نشکهد
بیکرانی پیش آن مهمان نهد.

مولوی .


ترجمه مقاله