ترجمه مقاله

شکوه

لغت‌نامه دهخدا

شکوه . [ ش َ / ش ِ وَ / وِ ] (ع اِمص ) شکایت . گله . (ناظم الاطباء). گله . (زمخشری ). شکایت . (آنندراج ) (انجمن آرا). مست . شکوی . اشتکاء. تشکی . اظهار بث . گله مندی . گله گزاری . (یادداشت مؤلف ). شِکوه که بمعنی شکایت و تظلم استعمال میشود از مصدرهای ساختگی است و در عربی بجای آن شکایت و شکوی بر وزن فتوی گویند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 6-7) :
عوض شکوه کنم شکر چو یوسف اظهار
من به دولت اگر از سیلی اخوان برسم .

خاقانی .


غیر حق جمله عدو و دوست اوست
با عدو از دوست کی شکوه نکوست .

مولوی .


- امثال :
ظالم از مظلوم باشد شکوه چیست ؟

؟ (امثال و حکم دهخدا).


- شکوه آشوب ؛ گله آمیز.شکوه مند. (آنندراج ) :
مطلبی جز شکر غمهای وفادار تو نیست
خوانده باشی نامه های شکوه آشوب مرا.

میرزا معز فطرت (از آنندراج ).


- شکوه پردازی ؛ گله . شکایت . گله گزاری . شکایت کردن :
ز سالک شکوه پردازی نه شرط راه می باشد
که اول منزل یوسف چو زین ره چاه می باشد.

سالک قزوینی (از آنندراج ).


- شکوه سنج ؛ گله و شکایت سنج . شکوه پرداز :
شخص نسیان شکوه سنج غفلت احباب نیست
تا فراموشی به خاطرهاست در یادیم ما.

بیدل (از آنندراج ).


- شکوه نوشتن ؛ شکایت نوشتن . تظلم کردن :
شنیدم که در حبس چندی بماند
نه شکوه نوشت و نه فریاد خواند.

سعدی (بوستان ).


|| ناله . فغان . زاری . (ناظم الاطباء). نالیدن . زاریدن . (یادداشت مؤلف ).
- شکوه زدن ؛ ناله زدن . نالیدن . شکایت کردن :
قصه گوید راست بر گوشَت ْ سرایم این نوا
شکوه از کج خلقی دوران زنم از بی زری .

فوقی یزدی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله