ترجمه مقاله

شیرافکن

لغت‌نامه دهخدا

شیرافکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) شیرافگن . شیراوژن .آنکه شیر را بر زمین افکند و از پای درآورد. (یادداشت مؤلف ). کسی که شیر را هلاک می سازد و بر زمین می افکند. || شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). شیرانداز. کنایه از مردم قوی و پرزور. (آنندراج ). شجاع . بسیار شجاع . سخت شجاع . (یادداشت مؤلف ) :
همه نامداران بر این هم سخن
که کاموس شیرافکن افکند بن .

فردوسی .


ز خون چشیدن شیرافکنان آن دو سپاه
بسان مردم میخواره مست شد روباه .

فرخی .


بدید کوشش رزم آوران دشمن را
شنید حمله ٔ شیرافکنان شهرگشای .

مختاری .


آهوی شیرافکن ما گاو زرین زیر دست
از لب گاوش لعاب لعل سان انگیخته .

خاقانی .


تا بشنیدم کاَّهوی شیرافکن من
ماتمزده شد چون دل بی مسکن من .

خاقانی .


اگر شیر گور افکند وقت زور
تو شیرافکنی بلکه بهرام گور.

خاقانی .


بترس ارچه شیری ز شیرافکنان
دلیری مکن با دلیرافکنان .

نظامی .


شیردلی کن که دلیرافکنی
شیر خطا گفتم شیرافکنی .

نظامی .


به چشم آهوان آن چشمه ٔ نوش
دهد شیرافکنان را خواب خرگوش .

نظامی .


- مریخ شیرافکن ؛ مریخ افکننده ٔ شیر بمناسبت آنکه مریخ ستاره ٔ جنگجویان و مظهر جنگ است :
عطارد کرده زَاوّل خط جوزا
سوی مریخ شیرافکن تماشا.

نظامی .


ترجمه مقاله