ترجمه مقاله

شیرخشک

لغت‌نامه دهخدا

شیرخشک . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) شیر که خشک کنند و به صورت گرد درآورند. رجوع به ترکیب شیرخشک در ذیل ماده ٔ شیر شود. || قسمی از شیرخشت . (ناظم الاطباء). شیرخشت . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). شیرخشت ، و آن شبنم مانندی است که در خراسان بر نوعی از درخت بید نشیند. (برهان ). بیدخشت . کلمه ٔ شیرخشک معرب شیرخشت است . (یادداشت مؤلف ). به فارسی شیرخشت است و طبیعت وی گرم بود و بهترین آن بود که شقاق بود مانند صمغ. (از اختیارات بدیعی ). رجوع به شیرخشت شود.
ترجمه مقاله