شیرخورد
لغتنامه دهخدا
شیرخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) مخفف شیرخورده . || شیرخوار. شیرخواره . شیرخور. کنایه از طفل که هنوز پا به سن نگذاشته است :
ز خفتان رومی و ساز نبرد
شگفتید از آن کودک شیرخورد.
رجوع به شیرخوار و شیرخواره و شیرخور شود.
ز خفتان رومی و ساز نبرد
شگفتید از آن کودک شیرخورد.
فردوسی .
رجوع به شیرخوار و شیرخواره و شیرخور شود.