ترجمه مقاله

شیشله

لغت‌نامه دهخدا

شیشله . [ شی ش َ ل َ / ل ِ ] (ص ) سست و بی قوت و ضعیف و ناتوان و درمانده . (ناظم الاطباء). سست و بی قوت . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || شل و افلیج . (ناظم الاطباء). دست و پای سست و بی قوت را گویند، و به عربی شل خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) :
چون برافروزی رخ از باده کله سازی یله
دستهایم شیک گردد پایهایم شیشله .

بلعمی .


|| مست . (از برهان ) (ناظم الاطباء). || هر چیز افسرده و پژمرده و فرسوده و تباه شده از زیادتی سال و عمر. (ناظم الاطباء): الایهاء؛ شیشله گردانیدن . (المصادر زوزنی ). الفسخ ؛ از جای برآوردن و شیشله کردن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). فسخ ؛ شیشله کردن جامه . (تاج المصادر بیهقی ) : و این لیفها [عصبها ] هر سه نوع ، بر هم نهاده است و در یکدیگر بافته ، هرگاه که بافتگی این لیفها سست شود ضعیفی راستین حاصل شود. و حال این عضو همچون حال جامه ای باشد که از بسیار شستن و داشتن شیشله شود، و آنرا به تازی تهلهل گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || هر چیز زده شده و حلاجی شده مانند پنبه و پشم و کتان و پارچه ٔ ابریشمین سوراخ شده بواسطه ٔ گزیدگی موش و جز آن . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله