شیفتن
لغتنامه دهخدا
شیفتن . [ ت َ ] (مص ) دیوانه شدن و آشفته و سرگشته شدن . (ناظم الاطباء) :
شیفتم چون خری که جو بیند
یا چو صرعی که ماه نو بیند.
شیفتن خاک سیاست نمود
حلقه ٔ زنجیر فلک را بسود.
|| عاشق شدن . (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). عشق . شیفته شدن . مفتون و دلداده و خواستار شدن :
بدیعوصفا بر وصف تو بشیفته ام
از آن نباشد پایم همی ز بند جدا.
- شیفتن به کسی ؛ عاشق او شدن . (یادداشت مؤلف ).
|| عاشق کردن . شیفته ساختن . (یادداشت مؤلف ). || فریفته شدن .گول خوردن . (یادداشت مؤلف ) :
همانا دلش دیو بفریفته ست
که بر بستن من چنین شیفته ست .
رجوع به شیفته شود.
|| بیهوش شدن . (آنندراج ).
شیفتم چون خری که جو بیند
یا چو صرعی که ماه نو بیند.
نظامی .
شیفتن خاک سیاست نمود
حلقه ٔ زنجیر فلک را بسود.
نظامی .
|| عاشق شدن . (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). عشق . شیفته شدن . مفتون و دلداده و خواستار شدن :
بدیعوصفا بر وصف تو بشیفته ام
از آن نباشد پایم همی ز بند جدا.
مسعودسعد.
- شیفتن به کسی ؛ عاشق او شدن . (یادداشت مؤلف ).
|| عاشق کردن . شیفته ساختن . (یادداشت مؤلف ). || فریفته شدن .گول خوردن . (یادداشت مؤلف ) :
همانا دلش دیو بفریفته ست
که بر بستن من چنین شیفته ست .
دقیقی .
رجوع به شیفته شود.
|| بیهوش شدن . (آنندراج ).