ترجمه مقاله

صابون زدن

لغت‌نامه دهخدا

صابون زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) شستن . پاکیزه کردن با صابون :
جان را به علم و طاعت صابون زن
جامه است گر تو را همه صابونی .

ناصرخسرو.


چنان افراخت تیغ آن فتنه قامت
به خونریزی که تا روز قیامت
عجب کز دامن دریا رود خون
زند آن را صدف هرچند صابون .

محمدقلی سلیم .


گسترده سخن ز سایه مهتاب
صابون زده خاک را به صد آب .

واله هروی .


ترجمه مقاله