صاحب درد
لغتنامه دهخدا
صاحب درد. [ ح ِ دَ ] (ص مرکب ) دردمند. مصیبت زده . آنکه دردی دارد :
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب درد را باشد اثر.
|| آنکه جذبه و شوقی دارد :
عشق او را مرد صاحب درد باید شک مکن
کاندر این آخر زمان صدرزمان است آنچنان .
عارفان درویش صاحب درد را
پادشا خوانند اگر نانیش نیست .
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب درد را باشد اثر.
عطار.
|| آنکه جذبه و شوقی دارد :
عشق او را مرد صاحب درد باید شک مکن
کاندر این آخر زمان صدرزمان است آنچنان .
خاقانی .
عارفان درویش صاحب درد را
پادشا خوانند اگر نانیش نیست .
سعدی .