ترجمه مقاله

صاحب دیوان

لغت‌نامه دهخدا

صاحب دیوان . [ ح ِ دی ] (اِخ ) محمدبن محمد جوینی ، ملقب به شمس الدین . چون هلاکو در آغاز سال 661 هَ . ق . امیر سیف الدین بیتکچی خوارزمی وزیر خویش را بکشت ، وزارت به شمس الدین محمد جوینی که از سال 657 حکومت بغداد داشت سپرد و حکومت این شهر به عطاملک برادر وی داد و پس از آنکه اباقاخان به سلطنت رسید همچنان وزارت به صاحب دیوان سپرد و او به جمعآوری عایدات کل ممالک و راندن سیاست و اداره ٔ امور مشغول بودو هیچکس جز پادشاه بر او تفوق نداشت و در نتیجه ٔ این قدرت و حسن اداره ، در عهد وی ایران ترقی و اعتبار بسیار حاصل کرد و صاحب دیوان را اسم و رسم و ثروت بسیار حاصل شد چنانکه عایدی او را روزی ده هزار دینار نوشته اند، و شعرا و اهل علم و ادب محامد صفات و ذکر خیر او را در ستون دواوین و دفاتر به نظم و نثر مخلد کردند. بسال 666 مسعودبیک پسر محمود یلواج حاکم ماوراءالنهر از جانب براق خان پادشاه اولوس جغتای به سفارت بنزد اباقاخان آمد و به فرمان خان ، عمال لشکری و کشوری به استقبال وی بیرون شدند. صاحب دیوان برابر او از اسب بزیر آمد و رکاب وی ببوسید و مسعودبیک از سر استخفاف خواجه را گفت : اگر صاحب دیوان تویی نامت از نشان خوشتر و با آن مرد بزرگ از روی کبر سخن راند. خواجه شمس الدین که دانایی عاقل و بااحتیاط بود در پاسخ هیچ نگفت و به انتظار فرصت ، مسعودبیک را بیشتر تواضع کرد و او رسالت خود بگذاشت و برفت . ترقی رتبت شمس الدین و فرزندان وی و همچنین برادر او عطاملک ، عده ای از متنفذین و اعیان را که در دولت اباقاخان بسر میبردند گران می افتاد و یکی از اینان مجدالملک یزدی بود.وی در آغاز وزارت اتابکان یزد داشت ، آنگاه به خدمت بهاءالدین محمد پسر صاحب دیوان حکمران اصفهان رفت و بتدریج در دستگاه صاحب دیوان درآمد و خواجه شمس الدین به تربیت او همت گماشت ، لیکن وی بجای اینکه پاس نعمت این خاندان بدارد، در پی شکست کار ایشان بود و چندین بار دسائسی برانگیخت تا عطاملک را به ارتباط با بیگانگان منسوب دارد ولی در کار خود توفیق نیافت و هر بار خیانت او آشکار گشت . خواجه شمس الدین برای دفع شر او وی را به حکومت سیواس منصوب داشت و بر مقرری او بیفزود. لیکن مجدالملک از خیال خویش منصرف نگشت و در اواخر سال 687 هنگامی که اباقاخان از تبریز بقصد خراسان حرکت کرد و به قزوین رسید مجدالملک بتوسط یکی ازمقربان امیر ارغون پسر اباقاخان به خدمت او راه یافت و به آن شاهزاده گفت که بیش از یک سال است که میخواهد سخنی که عین مصلحت ملک و دولت است به عرض برساندولی چون مطلب مهم و صاحب دیوان مانع رسیدن آن به گوش ایلخان بوده ، تاکنون نتوانسته است آن را عرضه دارد و آن اینکه صاحب دیوان در باطن با سلاطین مصر و شام ، همدست شده و معین الدین پروانه به اغوای او با بیبرس ساخته است و امرای مغول را به قتل رسانیده و با اینکه حاصل املاک او که از دولت ایلخان یافته ، برابر حاصل املاک دیوانی است باز راه کفران میرود و برادر وی عطاملک در بغداد پادشاه وار مینشیند و تاج مرصع بر سر میگذارد و ثروت و مکنت ایشان از حد شمار بیرون است و چون صاحب دیوان وقوف مرا بر این اسرار میداند فرمان حکومت سیواس را با مقداری مال و منال به من داد، تا چیزی از این جمله بر زبان نیاورم و او به آسودگی براه خلاف و کفران رود. ارغون گفتار مجدالملک را با پدر درمیان نهاد و اباقا او را به خاموشی توصیه کرد و وعده داد که به وقت فراغت به تحقیق و تدبیر قیام کند.
در بهار سال 678 که اباقاخان در محل سلطانیه بود، مجدالملک به دستیاری امیر تغار و نایب او صدرالدین زنجانی به خدمت او راه یافت و آنچه را به شاهزاده ارغون گفته بود به عرض اباقا رسانید. وی از شنیدن این سخنان در خشم شد و بفرمود که مأمورین و ایلچیان به ولایات روند و نمایندگان صاحب دیوان را با دفاتر ایشان حاضر آورند تا به حساب آن جماعت رسیدگی شود و صحت بیانات مجدالملک به اثبات رسد. صاحب دیوان به اولجای خاتون زوجه ٔ هولاگوخان و مادر منگو تیمور که پس از آن خان برسم مغول به اباقا رسیده بودمتوسل شد و اولجای خاتون پیش اباقا وساطت کرد و اباقا امر داد که نواب و فرستادگان صاحب دیوان را به مقر مأموریت خود برگردانند و کسی متعرض ایشان نشود و صاحب دیوان را نیز مورد عنایت و مرحمت قرار داد ولی مجدالملک فتنه انگیزی را ترک نگفته و این بار با صدرالدین زنجانی هم دست شد و بتدریج اعتبار او در دستگاه اباقا به آنجا رسید که ایلخان در سال 679 به موجب فرمانی مخصوص او را شغل اشراف داد و مجدالملک در کار اداره ٔ کل ممالک اباقا شریک صاحب دیوان گشت ، بلکه در شغل صاحب دیوانی رقیب و معارض وی گردید و چون خود را مسلطدید روزی از سر غرور رباعی ذیل را پیش صاحب دیوان فرستاد:
در بحر غم تو غوطه خواهم خوردن
یا غرقه شدن یا گهری آوردن
قصدت خطر است من بخواهم کردن
یا روی کنم سرخ بدان یا گردن .
خواجه شمس الدین در جواب او نوشت :
یرغو بر شاه چون نشاید بردن
پس غصه ٔ روزگار باید خوردن
این کار که پای در میانش داری
هم روی بدان سرخ کنی هم گردن .
و چون مجدالملک دانست که با صاحب دیوان نمیتوان درافتاد در صدد آزار عطاملک برادر وی برآمد. چون اباقا درگذشت در 26 محرم سال 681 برادر وی تگودار بجای او نشست ، حکومت خراسان و مازندران و عراق و اران و آذربایجان را مستقلاً و بلاد روم را به مشارکت سلاطین سلجوقی به خواجه شمس الدین و دیاربکر و موصل و اربل را به خواجه هارون پسر او و حکومت بغداد و عراق همچنان به عطاملک واگذاشت و ایشان را انواع خلعتها داد و کار خاندان جوینی بار دیگر رونق گرفت . در سال 681 مجدالملک یزدی مورد تعقیب و مصادره قرار گرفت و به قتل رسید و عطاملک و شمس الدین در امور کشور مستقل گردیدند. در سال 682 که سلطان احمد به فکر جنگ با ارغون بود خواجه شمس الدین بیش از همه کس در تهیه ٔ اسباب او میکوشید، چه میدانست حیات وی به زندگانی این سلطان بسته است و چون در ربیعالاول سال 683 عده ای از امرای سلطان احمد به دست امرای همدست ارغون کشته شدند و سلطان احمد شکست خورده از خراسان به آذربایجان گریخت ، صاحب دیوان نیز به اصفهان فرار کرد و در آنجا شنید که سلطان احمد به قتل رسیده و ارغون خان بجای وی جلوس کرده است . پس از دو سه روز توقف اندیشید که به شیراز و هرمز رود و از آنجا راه هند پیش گرفته بقیه ٔ عمر را در آن دیار بسر برد، ولی چون از بابت خاندان خود آسوده خاطر نبود و میدانست که پس از ترک ایران ارغون رشته ٔ حیات ایشان را قطع خواهد کرد ناچار گشت که نزد ایلخان بیاید و از در توسل و التماس داخل شود، تا مگر جان خود و فرزندان و کسان خویش را از شر سطوت وی ایمن دارد و خدمت سی ساله ٔ خود و بستگان خویش را نزد ایلخان شفیع قرار دهد. به این عزم بهمراهی ملک امام الدین قزوینی و اتابک یوسفشاه لر که داماد خواجه شمس الدین بود بسمت اردوی ارغون حرکت کرد و در ساوه یکی از امرای ارغون به استقبال او آمد و یرلیغی از ایلخان به او ارائه داد که خان از سر جرایم گذشته درگذشته است و صاحب دیوان را به شمول عنایت خود امیدوار ساخته ، خواجه با دلگرمی تمام به اردوی ارغون شتافت و در روز جمعه دهم رجب 683 به خدمت رسید و در سرای امیر بوقا منزل گرفت ، بوقا خواجه را به خدمت ارغون خان برد و ایلخان او را مورد نوازش قرار داد و به او وعده کرد که کماکان شغل صاحب دیوانی را بر او مقرر دارد تا خواجه به همدستی بوقا به تمشیت امور ممالک ایلخانی قیام نماید و به خدمت سابق ادامه دهد. امیر بوقا که در حقیقت جان و سلطنت ارغونخان مرهون او بود در این دوره قدرت فوق العاده پیدا کرد و او که بعدها از طرف قوبیلای به لقب چینگ سانگ یعنی امیر بزرگ و وزیر ملقب گردید به دستیاری نایب خود خواجه فخرالدین محمد مستوفی قزوینی پسرعم مورخ مشهور حمداﷲ مستوفی به اداره ٔ امور ممالک ایلخانی پرداخت و خواجه شمس الدین که آفتاب اقبال خود را رو به زوال میدید به زیردستی امیر بوقا تن درداد و سعی او این بود که به انواع ملاطفات و تقدیم پیشکشها باب حسد امیر بوقا و دشمنان دیگر را مسدود دارد و باقی عمر رابیخطر بگذراند، ولی امیر بوقا و بدخواهان دیگر که شوکت سی ساله ٔ او را دیده و بر قدرت و کفایت و کثرت یاران و اعوان او اطلاع داشتند وجود وی را مانع استقلال خود می پنداشتند، مخصوصاً چند نفر از عمال دیوانی مثل خواجه فخرالدین مستوفی و علی تمغاچی و حسام الدین حاجب ، بوقا را بر آن داشتند که بیکبار دست خواجه را ازکارها کوتاه کند بلکه اگر موفق آید پیوند عمر او و خاندان جوینی را از هم بگسلد. امیر بوقا با وجود سابقه ٔ دوستی که با خواجه داشت به امیر ارغون گفت از کسی که نسبت به پدر ایلخان خیانت ورزیده و او را مسموم کرده است چگونه امید خدمت و صداقت میتوان داشت و تهمتهای دیگری نیز به خواجه بست و ارغون بفرمود که یرغوچیان به محاکمه ٔ خواجه بنشینند. خواجه را دست بسته به محکمه بردند و هنگامه جویانی که به تحریک دشمنان قیام کرده بودند بر خواجه تهمتها بستند. خواجه گفت جمله تقصیراتی که مفتریان بر من بسته اند یکی را صد اعتراف میکنم ولی از تهمت قصد ولی نعمت خود خبر ندارم . عاقبت قرار شد که خواجه جان خود را به دادن فدیه بخرد. آن بیچاره مهلت خواست و با فروش املاک و گرفتن قرض از اصحاب و اقوام و دوستان خویش قریب چهل تومان (400000) زر جمع آورد و گفت مرا تهیه ٔ بیش از این مقدور نیست ، و ایلخان در قبول یا رد آن مختار است . ارغون که با خواجه کینه ٔ دیرینه داشت بر آن وزیر باتدبیر که مدت بیست ونه سال با حکمت و کمال قدرت و کفایت ، ممالک مغول را اداره کرده و اسباب شوکت دولت هولاگو و جانشینان او شده بود نبخشود، و حکم شد که او را به قتل آرند. مأمورین خواجه را طرف عصر روز دوشنبه چهارم شعبان سال 683 در نزدیک اهر آذربایجان کشتند و چهار پسر او یحیی و فرج اﷲ و محمود و اتابک را در همان سال و نواده ٔ او علی پسر خواجه بهاءالدین محمد و منصور پسر عطاملک را در سال 688 و خواجه هارون را در سال 685 به قتل آوردند و دودمان جوینی به این شکل مولم برافتاد.
خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان از بزرگترین وزرا و عمّال و کتّاب ایرانی است و در عهد خود در کفایت و تدبیر وشوکت و جاه و جلال و ثروت نظیر نداشته است و به مزیدحکمت و تواضع و فضل دوستی و شعرپروری مشهور است و شیرین سخن ترین شعرای فارسی سعدی شیرازی ذکر او و برادر وی علاءالدین عطاملک را در قصاید خویش مخلد کرده و چند نفر از بزرگان علما و شعرای دیگر آن عهد مثل خواجه نصیرالدین طوسی و استاد صفی الدین اُرموی و خواجه همام الدین تبریزی و بدرالدین جاجرمی بنام او و افراد دیگر خاندان جوینی کتابها و قصاید ساخته و پرداخته اندو نام ایشان را که در السنه و افواه مشهور و مذکور بوده برای اخلاف نیز با ذکری بخیر به یادگار گذاشته اند. (از تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ).
ترجمه مقاله