ترجمه مقاله

صاحب فراش

لغت‌نامه دهخدا

صاحب فراش . [ ح ِ ف ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )مریض و بیمار بستری : و او نیز رنجور و صاحب فراش بود. (تاریخ طبرستان ). رکن الدین رنجور شد و صاحب فراش گشت و از حرکت عاجز ماند. (جهانگشای جوینی ).ناگاه بعد از استحمام عارضه ای بر بدن او بازگشت که در خود گرانی می یافت و صاحب فراش گشت . || شوهر. || (اصطلاح فقه ) در حدیث است : الولد للفراش و للعاهر الحجر؛ یعنی فرزند ازآن ِ پدر است و زناکار را خیبت و خسران .
ترجمه مقاله