ترجمه مقاله

صاعد

لغت‌نامه دهخدا

صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن عیسی الربعی البغدادی ، مکنی به ابی العلاء. وی از مشاهیر ادبا بود و در علم لغت و نحو و دیگر علوم ادبی ماهر و به حاضرجوابی مشهور. مولد او موصل است و در بغداد نشأت یافت و به روزگار هشام بن الحکم به اندلس شد و منصوربن ابی عامر از ولاة آن سامان وی را گرامی داشت و او بنام وی کتابی کرد و آن را الفصوص نامید، سپس شایع گشت که به نقل و روایت آن کتاب وثوقی نباشد چندانکه منصور فصوص را به نهر افکند و شاعری در این باره گوید:
قد غاص فی البحر کتاب الفصوص
و هکذا کل ثقیل یغوص .
چون این بیت به گوش صاعد رسید گفت :
عادالی عنصره انما
یخرج من قعر البحور الفصوص .
هنگام بازگشت از اندلس به جزیره ٔ صقلیة (سیسیل ) رفت و بسال 417 هَ. ق . بدانجا درگذشت . از او نوادری منقول است . (قاموس الاعلام ترکی ). صاحب کشف الظنون نام وی را صاعدبن حسین و کنیه ٔ او را ابوالعلاء گوید و درباره ٔ وی آرد که چون صاعد به دروغ متهم شد و کذب وی میان مردمان شهرت یافت ، منصوربن ابی عامر کتاب وی را در نهر انداخت و گوید: علاءالدین ابوالحسین علی بن نفیس بن ابی حزم این کتاب را شرحی نوشته است . (کشف الظنون ج 2 ص 190). مؤلف معجم الادباء آرد که : منصوربن ابی عامر در احسان و اقبال بدو افراط کرد و او را وزارت داد و صاعد منصور را کتابی کرد بر نهج نوادر ابوعلی قالی که آن را حادثه ای غریب است و آن چنان بود که چون صاعد کتاب را پایان داد به کودکی سپرد تا همراه وی نزد منصور برد، هنگام عبور از نهر قرطبه پای کودک بلغزید و با کتاب در نهر قرطبه افتاد. ابن عریف که با صاعد کینه ای داشت در این باره گفت :
قد غاص فی البحر کتاب الفصوص
و هکذا کل ثقیل یغوص .
منصور و حاضران بخندیدند، لیکن صاعد بالبدیهة در پاسخ او بگفت :
عاد الی معدنه انما
توجد فی قعر البحار الفصوص .
و نیز کتاب الجواس بن قعطل المذحجی با دخترعم وی عفراء را برای منصور تصنیف کرد و آن کتابی لطیف و سخت ممتع است و به هنگامی که فتنه ها در اندلس برخاست کتاب شکافته شد و اوراقی از آن بیفتاد که دیگر یافت نگردید و منصور سخت شیفته ٔ این کتاب بود چندانکه یکی را راتبه ای مقرر داشت تا همه شب آن کتاب در حضرت وی بخواند و نیز کتاب هجفجف بن غیدقان بن یثربی را با خنوت دختر محرمةبن انیف بر نهج کتاب ابی السری سهل بن ابی غالب خزرجی برای وی تصنیف کرد. و پس از مرگ منصور صاعد حاضر مجلس جانشینان وی نشد و در قصیده ای که درباره ٔ مظفربن منصور که پس از پدر ولایت یافت سروده ، بدین معنی اشارت کند.و اول آن قصیده این است :
الیک حدوت ناجیة الرکاب
محملة امانی کالهضاب
و بعت ملوک اهل الشرق طراً
بواحدها و سیدها اللباب .
تا آنکه گوید:
الی اﷲ الشکیّة من شکاة
رمت ساقی فجل بها مصابی
و اقصتنی عن الملک المرجی
و کنت ارم حالی باقترابی .
و این قصیده را در عید فطر سال 396 هَ . ق . در حضرت مظفر برخواند. وی بسال 417 در صقلیه درگذشت و او را با منصور اخبار و لطائفی است که ذکر آن به درازا کشد. (معجم الادباء ج 4 صص 266 - 267). ابن خلکان گوید: وی به مشرق از ابوسعید سیرافی و ابوعلی فارسی و ابوسلیمان خطابی روایت کند و در حدود سال 380 در ایام هشام بن حکم و ولایت منصوربن ابی عامر به اندلس رفت . وی کتاب فصوص رابر نهج امالی قالی بنوشت و پنجهزار دینار جایزت گرفت و او را در نقل آن کتاب به کذب متهم کردند، و مردم کتاب وی را رفض کردند و چون ابوالعلاء به مدینه ٔ دانیه آمد و حاضر مجلس موفق مجاهدبن عبداﷲ عامری امیر بلاد شد در آن مجلس ادیبی بود که او را بشار میگفتند ونابینا بود، موفق را گفت اجازت ده تا صاعد را ریشخند کنم . موفق گفت متعرض او مشو که سریعالجواب است . بشار نپذیرفت و ابوالعلاء را گفت جرنفل در کلام عرب چیست ؟ ابوالعلاء بدانست که این کلمه را او نهاده و آن را در لغت اصلی نیست ، پس ساعتی سر بزیر انداخت ، سپس گفت آن چیزی است که به زنان نابینا کنند و جز بدیشان نکنند و جرنفل جرنفل نیست مگر هنگامی که از زوجات کوران تعدی نکند و او در این استعمال سخن به صراحت میگفت و کنایت نمی آورد، پس بشار خجل شد و حاضران بخندیدندو موفق بشار را گفت ترا گفتم مکن ، نپذیرفتی . (وفیات الاعیان چ تهران ج 1 ص 248). یاقوت در معجم الادباء آرد:روزی منصور با اعیان کشور خویش نشسته بود، چون زبیدی صاحب طبقات و ابن عریف و عاصمی . منصور حاضران را گفت این مرد که نزد ما آمده است (صاعد) گمان دارد که در این علوم (ادب ) متقدم است و دوست دارم تا آزمایش شود، پس کس فرستاد و او بیامد و چون مجلس را از علماو اشراف مشحون دید خجل شد. منصور وی را نزد خویش طلبید و بدو اقبال فرمود و از ابی علی سیرافی پرسید. صاعد گفت کتاب سیبویه را بر او خوانده ام . عاصمی وی را از مسئله ای از کتاب پرسید و صاعد پاسخ نتوانست و معذرت خواست که نحو همه ٔ بضاعت او نیست . زبید وی را پرسید پس ای شیخ چه چیز را نیکو میدانی ؟ گفت حفظ غریب را. پرسید وزن اولق چیست ؟ صاعد بخندید و گفت این را از کودکان مکتب خانه پرسند، نه از من . زبیدی گفت از توپرسیدیم و شک نداریم که تو آن را نمیدانی . پس رنگ صاعد دگرگون شد و گفت وزن افعل . زبیدی گفت صاحب شما ممخرق است . صاعد گفت چنان پندارم که صناعت شیخ (ابنیه ) است . گفت آری . صاعد گفت بضاعت من حفظ اشعار است و روایت اخبار و فک معمی و علم موسیقی . پس ابن عریف باوی مناظره آغاز کرد و صاعد بر او ظفر یافت و در مجلس کلمه ای نمیرفت جز اینکه صاعد شعری یا حکایتی مناسب آن می آورد. پس منصور خشنود شد و او را مقرب و مقدم داشت و روزی در مجلس منصور بود و او را نابهنگام گلی آوردند که هنوز ورقهای آن گشوده نشده بود و صاعد به ارتجال در این باره بگفت :
أتتک اباعامر وردة
یذکرک المسک انفاسها
کعذراء ابصرها مبصر
فغطّت باکمامها راسها.
منصور خرسند شد و ابن عریف که حاضر مجلس بود بر وی رشک برد و منصور را گفت این دو بیت از جز اوست و بعض بغدادیان در مصر آن را از خویشتن بر من خواند و به خط خویش بر پشت کتابی نوشت و هم اکنون نزد من است . منصور گفت آن را به من بنما. ابن عریف سوار شد و به مجلس ابن بدر رفت و ماجرا بگفت و او این ابیات به نظم آورد و دو بیت صاعد را در آن بیاورد:
غدوت الی قصر عباسة
و قد جدل النوم حراسها
فالفیتها و هْی فی خدرها
و قد صدع السکر اناسها (؟)
فقالت اء سرت علی هجعة
فقلت بلی فرمت کاسها
و مدت یدیها الی وردة
یحاکی لک الطیب انفاسها
کعذراء ابصرها مبصر
فغطت باکمامها راسها
و قالت خف اﷲ لاتفضحنی
فی ابنة عمک عباسها
فولیت عنها علی خجلة
و ماخنت ناسی و لا ناسها.
ابن عریف آن ابیات بر پشت کتابی به خط مصری و مداد اشقر بنوشت و نزد منصور رفت و چون منصور بدید به خشم آمد و گفت بامدادان او را بیازمایم ، اگر شرمسار شد او را در ملک خویش نگذارم . بامداد کس پس او فرستاد و ندیمان و جلساء رادر مجلس حاضر ساخت که در آن طبقی بزرگ نهاده بودند و در آن طبق سقیفه ها از همه ٔ گلها ساخت و بر فراز سقیفه ها از یاسمین بر شکل کنیزکان بنهاده و زیر سقیفه ها برکه ٔ آبی بود که لؤلؤها بمانند ریگ در آن افکنده بودند و در آن برکه ماری شنا میکرد. چون صاعد درآمد و طبق را دید، منصور بدو گفت در این روز یا با ما خوشبخت خواهی شد و یا بدبخت ، چه اینان گمان دارند که هرچه تو گویی دعوی است و بر آنم که بمانند این طبق هیچیک از ملوک پیش از من را حاضر نشده است . اینک وی را با همه ٔ آنچه در آن است وصف کن و صاعد بر بدیهة بگفت :
اباعامر هل غیر جدواک واکف
و هل غیر من عاداک فی الارض خائف
یسوق الیک الدهر کل غریبة
و اعجب ما یلقاه عندک واصف
و شائع نور صاغها هامر الحیا
علی حافتیها عبقر و رفارف
و لما تناهی الحسن فیها تقابلت
علیها بانواع الملاهی وصائف
کمثل الظباء المستکنةکنساً
تظللها بالیاسمین السقائف
و اعجب منها انهن نواظر
الی برکة ضمت الیها الطرائف
حصاها اللاَّلی سابح فی عبابها
من الرقش مسموم الثعابین زاحف
تری ما تراه العین فی جنباتها
من الوحش حتی بینهن السلاحف .
حاضران این بداهت او را در چنان موضع غریب شمردند و منصور آن را به خط خویش نوشت و در ناحیتی از سقیفه ها کشتی بود و کنیزکی از گلها در آن نشسته و آن را با مجذافی از طلا میراند و صاعد آن را ندیده بود. منصور گفت نیک گفتی جز اینکه ذکر سفینه و جاریه نیاوردی . صاعد فی الحال بگفت :
و اعجب منهاغادة فی سفینة
مکللة تصبو الیها المهاتف
اذا راعها موج من الماء تتّقی
بسکانها ما هیجته العواصف
متی کانت الحسناء ربان مرکب
تصرف فی یمنی یدیه المجاذف
و لم تر عینی فی البلاد حدیقة
تنقّلها فی الراحتین الوصائف
و لا غرو ان انشت معالیک روضة
وشتها ازاهیر الربا و الزخارف
فانت امرؤ لو رمت نقل متالع
و رضوی ذرتها من سطاک نواسف
اذا قلت قولاً او بدهت بدیهة
فکلنی له انی لمجدک واصف .
منصور بفرمود تا او را هزار دینارو صد جامه بدادند و برای وی در هر ماه سی دینار مقرر داشت و او را به ندماء خود ملحق ساخت . (معجم الاباء ج 4 صص 104 - 107). و رجوع به لسان المیزان ج 3 صص 160 -163 و الاعلام زرکلی شود.
ترجمه مقاله