ترجمه مقاله

صالح

لغت‌نامه دهخدا

صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نصر یانضر. وی در خلافت الواثق خروج کرد. صاحب تاریخ سیستان گوید: صالح به بُست برخاست و مردم بسیار با او جمعشد از سیستان و بُست ، و یعقوب بن لیث و عیّاران سیستان او را قوت کردند و بر بشاربن سلیمان حرب کردند و بشار را بکشتند و بست و سواد آن صالح بن النصر را صافی شد. و الواثق باللّه روز چهارشنبه شش روز مانده ازذی الحجه ٔ 232 هَ . ق . فرمان یافت . (تاریخ سیستان ص 192). و کار صالح بن نصر به بست بزرگ شد به سلاح و سپاه و خزینه و مردان و همه ٔ قوت سپاه او از یعقوب بن اللیث و عیاران سیستان بود، و این اندر ابتداء کار یعقوب بود و مردمان بست اندر محرم 238 صالح بن نصر را بیعت کردند و خراج بستدن گرفت و سپاه را روزی همی داد.باز سپاه بیرون کرد و بفرستاد به کش اول سپاهی که بفرستاد این بود که محمدبن عبیدبن وهب و پسران حیّان خریم آنجا برخاسته بودند. سپاه صالح آنجا آمد. و ایشان هزیمت کردند و از پس ایشان برفتند و بگرفتندشان وستور و سلاح ایشان بنزدیک صالح بردند. پسران حیان خریم را بگذاشتند، و محمدبن عبید را محبوس کرد، و محمداندر حبس فرمان یافت ، و پسران حیان را چون بازگشتندبراه کش فرستاد تا بکشتند. باز عمار الخارجی به ناحیت کش بیرون آمد با گروهی از خوارج صالح بن نضر کثیربن وقاد را و یعقوب بن اللیث را و درهم بن نضر را از جمله ٔ سجزیان بفرستاد به حرب عمار. عمار به هزیمت برفت از پیش ایشان . باز ابراهیم بن الحصین پسر خویش را محمد را به حرب صالح بن نصر فرستاد به بست از سیستان نیمه ٔ شعبان 239. محمد آنجا شد و به زمین داو حرب کردند. و صالح به هزیمت شد و یاران او پراکنده شدند و ابراهیم بن خالد که صاحب شرطصالح بود به زینهار محمد ابراهیم قوسی آمد با گروهی بزرگ و صالح به راه کش با اندک مردم برفت و دیرگاه آنجا ببود تا گروهی از هزیمتیان بر او جمع شدند. بازقصد بست کرد و بشد تا ماهیآباد و خبر به بست رسید، محمدبن ابراهیم با گروهی بیرون آمد و حربی سخت بکردند و از دو گروه مردم بسیار کشته شدند. آخر محمدبن ابراهیم قوسی به بست اندر شد و قلعه ٔ حصار گرفت و صالح او را بگذاشت بحصار اندر و خود برفت و کسی ندانست که کجا شد و به راه بیابان به سیستان آمد و ناگاه به سیسکر فرودآمد و ابراهیم القوسی خبر یافت و اندر وقت برنشست با سپاه و به در آکار فرود آمد، آنجا حربی صعب بکردند و بسیار مردم از دو گروه کشته شد، روز چهارشنبه ده روز مانده از ذی الحجه سنه ٔ 239 و ابراهیم قوسی بازگشت و به دارالامارة فرودآمد و صالح بشب بشهر اندرآمد و یعقوب بن لیث و دو برادر او عمرو و علی با او و درهم بن نصر و حامدبن عمرو که سرباوک گفتندی و عیاران سیستان با ایشان و بسرای عبداﷲبن القاسم فرودآمدند، بامداد صالح بیرون آمد و شیعت او که اندر سیستان بود با او جمع شدند و بسیار مردم آنجا جمع شد و ابراهیم قوسی مشایخ و فقهارا جمع کرد و سپاه خویش را سلاح پوشید پیاده و سوار و ابراهیم بن بشربن فرقد را و شارک بن النضر را و عثمان بن عفان را نزدیک صالح فرستاد که پرسید تا اینجا به چه شغل آمد؟ پس برفتند وسلام کردند و پرسیدند، صالح گفت من اینجا بحرب خوارج آمدم امروز تا فردا بروم و میان من و ابراهیم قوسی حرب نیست . مشایخ بر این سخن برگشتند و صالح برنشست با سپاه و تیغ خویش و براه سه لشکر بپارگین بیرون آمد و پارگین خشک بود تا او بپارگنی اندرآمد، سپاه ابراهیم قوسی بر کوره ای در طعام (کذا) سلاح پوشیده ایستاده بودند. چون صالح را با سپاه دیدند بشارستان اندرشدند و در اندربستند و مهترایشان عبید الکشی بود و پس چون صالح چنان دید بدر شارستان فراشد، ساعتی بود حامد سرباوک و عیاران فرودآمدند و بباره برشدند و ببام سرای حیک بن مالک که اکنون خانست برشدند و از در سرای او بیرون شدند و در شارستان بازکردند و چندین مردم آنجا بکشتند و یاران صالح بشارستان اندرشدند و بسیار مردم اندر یکساعت از آن ابراهیم القوسی بکشتند و ابراهیم را از این هیچ خبرنبود، چون خبر یافت ساعتی برنشست و به در پارس بیرون شد و سوی در عنجره بهزیمت برفت و شارستان خالی کرد، صالح به دارالاماره اندرشد و فرودآمد و از آن چیزی که ابراهیم القوسی را ساخته بودند چاشت خوردند و این روز پنجشنبه بود نه روز باقی از ذی الحجه ٔ سنه ٔ 239 هَ . ق . و ابراهیم القوسی برفت نزدیکان سپاه عمار خارجی فرودآمد و عمار با اوساخته بود که صالح باز سپاه بفرستاد بحوربندان که خزینه ٔ ابراهیم برگیرند و زندانها بشکنند چون چنین کرد مردم و عام شهر جمع شدند و خواستند که او را و سپاه او را همه بکشتندی صالح ترسیده بازگشت و نیارست شدبسرای ابراهیم القوسی و به دارالامارة فرودآمد و خواست که آن شب از شهر بگریزد ز آنچه از مردم عام این شهر دید، باز گروهی مردم او را گفتند نزدیک عثمان بن عفان باید شد تا او را چه گوید، بامداد برنشست و نزدیک عثمان شد، عثمان او را گفت این نبایست کرد، صالح گفت من بطلب خون برادر خویش آمدم که برادر مرا خوارج کشته اند - عشان را - و من چنان دانستم که تو مرا اندر این یاری کنی ، عثمان خاموش گشت صالح از آنجا بیرون آمد و فرمان داد تا سرای بهلول بن معن که صاحب شرط ابراهیم قوسی بود غارت کردند، و صالح آنروز سپاه خویش عرض کرد چهارهزار مرد بود سوار و پیاده . ابراهیم بن الحضین بازآمد و عمار خارجی بیاری او با او، خبر به صالح رسید یعقوب لیث را به در آکار فرستاد، و سرباتک را بدر میا و عقیل اشعث را بدر کرکوی با علمهای سیاه ، و علم خوارج سپید بود،چون مردم خاص و عام علمهاء سپید بدیدند بسبب خوارج یاری صالح کردند و حربی صعب کردند و بسیار مرد از هردو گروه کشته شدند، آخر عماد حماد و ابراهیم بن حضین القوسی بهزیمت بازگشتند و کار صالح قوی گشت و ابراهیم نامه کرد سوی طاهربن عبداﷲ بخراسان و زو سپاه خواست و طاهر بفرستاد چون حال برین جمله بود، صالح سرای ابراهیم قوسی و سرای حمدان بن یحیی که او را کلوک گفتندی غارت کرد و مال ایشان برگرفت و خوارج گرد شهر فروگرفتند که کسی نه بیرون توانست شد و نه درون توانست آمد، یعقوب لیث به تاختن خوارج شد، خلقی کشته شدند و روز و شب یعقوب حرب بایستی کرد و ابراهیم القوسی سوی پسر به بست جمازه فرستاد که مرا سپاه فرست و محمد ابراهیم آنجا سپاهی جمعکرد از زمین داور و به سلاح آباد کردشان و بفرستاد. چون بنزدیک سیستان آمدند مهتر ایشان را خواشی گفتندی ، با مردی سیصد بنزدیک صالح آمد، چون مهترشان برگشت دیگران سوی بست بازگشتند. باز عثمان بن عفان نامه نبشت سوی محمدبن ابراهیم القوسی به بست که برخیز و اینجا آی ، ناگاه محمد از بست بتاختن با سپاهی ساخته بیامد، بشب اندر راه گم کرد بامداد بنزدیک شهر آمدند، خبر به شهر رسید، یعقوب لیث و حامد سرباوک به دروازه نگران بیرون شدند به حرب محمدبن ابراهیم القوسی و صالح با خواصگان بکمین اندر شد به مینوحنف و حربی صعب بکردند و بسیار مردم کشته شد از هر دو گروه . آخر محمد ابراهیم بهزیمت شد و برفت و به هیسون شد نزدیک پدر و دیگر روز صالح فرمان داد که سرای محمدبن ابراهیم قوسی را و آن خواص او غارت کنند، پس یعقوب لیث و سرباوک وعیاران سیستان گفتند،حرب ما همی کنیم و شهر آنجا است و ما این را تقویت می کنیم و صالح را اصل از سیستان بود اما به بست بزرگ شده بود، ایشان گفتند که او که باشد که تا اکنون دوبار هزار هزار درم از غارت بزرگان سیستان بدو رسید و اکنون باز نو غارت خواهد کرد بست را و او را خود چه خطر باشد؟ بی حمیتی باشد اگر وی این مالها از اینجاببرد و خلاف آوردند و هرچه مردم سکزی بود برنشستند وبه درِ عنجره لشکرگاه کردند و فرودآمدند و هرچه از بست بود با صالح ببودند چون صالح چنان دید دانست که او را هیچ نیاید بشب اندر بنه بربست و نامه کرد به بست سوی مالک بن مردویه که خلیفت او بود آنجا که من بخواهم آمد و حال چنین پیش آمده ست ، او بتاختن با سواری پانصد بیامد، چون بنزدیک شهر برسید، صالح بیرون شد یعقوب لیث و سرباتک بتاختن از پس او بشدند و حربی صعب کردند و مالک را بکشتند و خزینه و بار و بنه ٔ او همه بگرفتند و همه وجوه سپاه او را بکشتند و عام را سلاح و کالا بستدند، و صالح با اندک مردم بهزیمت به بست شد، پس یعقوب همچنان بتاختن از پس صالح بن النضر بشدبنوقان او را دریافتند، و آنجا مردم بر صالح جمع شدو حربی صعب کردند و اندر آن معرکه طاهربن اللیث کشته شد برادر یعقوب روز آدینه سه روز مانده از جمادی الاخر 244 و گور او اکنون بکرمتی است و صالح بهزیمت رفت و نهان شد چنانکه او را بهیچ جای بازنیافتند و سپاه سیستان بازآمدند و درهم بن النضر را بیعت کردند. سپاه سیستان هم اندر این وقعت اندر آخر جمادی الاَّخر 244و یعقوب لیث و حامد سربابک سپاه سالار وی گشتند و حربها همی کردند بر خوارج و مخالفان او، و درهم بن النضر حفص بن اسماعیل بن فضل را امیر شرط کرد و محمدبن ابراهیم بن الحضین القوسی بهیسون فرمان یافت ، و او را برجنازه بگردن مردان بقصبه آوردند دو روز از جمادی الاولی سنه ٔ 244 مانده ، اندر ولایت درهم بن النضر. باز درهم چون مردی و شجاعت یعقوب بن اللیث و شکوه او اندر دل مردمان بدید، ترسان شد و اندر سرای قرار گرفت که من بیمارم . یعقوب برنشست ، که بر باید نشست و بیرون آی ،پادشاه نیمروز نتوانست کرد درهم سپاه خویش را فرمان داد که یعقوب را بکشند، یعقوب چون نگاه کرد و آن بدید هم آنجا حمله آوردند وبسیار مردم بکشت و دیگر گریزان گشتند و درهم بن النضر را اسیر کردند و از خانه به بیرون آورد و محبوس کرد، و بیعت کردند مردمان سیستان یعقوب بن اللیث را روزشنبه پنج روز مانده از محرم سنه ٔ 247. (تاریخ سیستان صص 192 - 200). و نیز گوید: و مستعین ، طاهربن عبداﷲ را بر خراسان بداشت ، پس چون کار یعقوب بسیستان قرار گرفت عمرو را بر سیستان خلیفت کرد و عزیزبن عبداﷲ مرزبان را امیر شرط کرد و خود برفت و صالح بن النضر به بست قوی گشته بود، بحرب او شد اندر جمادی الاَّخر سنه ٔ 248 و حربهای بسیار میان ایشان برفت ، پس صالح بن النضر به شب بگریخت و بست بیعقوب بگذاشت و خود با سپاه براه بیابان بسیستان آمد، و هیچ کسی را خبر نبود تادر شب بدر آکار اندرآمد، اندر رجب سنه ٔ 248. مردمان چنان دانستند که یعقوب است که از بست بازآمد عمرو تا بدانست که حال چیست مردم پراکنده بودند و شب بود. بیش از آن نرسید که خانه حصار گرفت اندر کوی گوشه ، صالح پیرامن خانه بگرفت و عمرو را از حصار بیرون آوردو عزیزبن عبداﷲ و داود را، برادر او را بازگرفت ، و یعقوب بر اثر او آمده بود. دیگر روز که این کرده بود،پس لشکر فرودآمد و صالح مینوحنف حصار گرفت ، و پیرامن خویش کنده کرد، و یعقوب بحرب آمد روز شنبه پنج روزرفته از شعبان سنه ٔ 248 و صالح بهزیمت رفت ، و یعقوب همه ٔ مال و سلاح و ستوران سپاه او بگرفت ، و عمرو و عزیز و داود را خلاص کرد باز آن اسیران را هرکسی را چیزی بداد و بگذاشت و خدایرا شکر کرد برین ظفر و بازیافتن برادر زنده ، و پنجاه هزار درم بدرویشان داد. (تاریخ سیستان ص 204). و نیز نویسد: یعقوب [ صفار ] با دوهزار سوار ساخته به بست تاختن کرد، صالح بدانست و بگریخت و نزدیک زنبیل شد. یعقوب ثقل و بنه ٔ او برگرفت و بسیستان بازآمد روز شنبه شش روز گذشته از رمضان 249. (تاریخ سیستان ص 205). و نیز گوید: بار دیگر راه بتاختن به بست شد [ یعقوب لیث ] و عزیزبن عبداﷲ را خلیفت کرد بسیستان روز پنج شنبه هفت روز گذشته از ذی الحجه سنه ٔ 249، و به بست اندرشد با دوهزار سوار و بدر میرکان فرود آمد، و صالح با لشکری انبوه بیرون رفت ، و خواست که بگریزد بنزدیک رخد، یعقوب فرا او رسید و حربی کردند که هرگز [ کس ] چنان ندیده بود، و زنبیل بیاری صالح فرارسید با لشکر انبوه و پیلان بسیار، چون کار بر یعقوب سخت شد پنجاه سوار برگزید از میانه ٔلشکر و خود با ایشان بیرون شد و حمله اندر آورد و زنبیل را بیفکند و بکشت ، و همه سپاه هزیمت کردند، یعقوب و یاران شمشیر اندرنهادند، تا بر یکجا شش هزار مردبکشتند و سی هزار مرد اسیر گرفتند، و چهارهزار اسب گرانبها آن روز بدست آمد یعقوب را دون اشتر و استر و خر و اسبان پالانی و ترکی و درم و دینار و پیلان و خیرک را که غلام و حاجب صالح بن نضر بود اسیر گرفتند، و همه یاران صالح بزنهار یعقوب آمدند، صالح با پنج سواربهزیمت شد و برادر زنبیل بزنهار یعقوب آمد، و همه قرابتان او بر تخت سیمین زنبیل و خزینه ٔ او و سلاح افزونی و مال که بدست آمده بود و سرهای کشتگان بکشتی بسیستان فرستاد دویست و اند کشتی بار بود و شاهین بن روسن (ظ. روشن ) را با فوجی سوار بر اثر صالح بن نضر بفرستاد تا ببول [ پل ] بحد والشتان او را اندریافتند وبند کرده پس یعقوب او را با آن اسیران همه بسیستان آورد... پس صالح بن الحجر که ابن عم زنبیل بود بولایت رخد فرستاد، و صالح بن النضر اندر بند یعقوب فرمان یافت پس هفده روز که او را بسیستان آورد روز شنبه هفده روز گذشته از محرم سنه ٔ 251 هَ . ق . (تاریخ سیستان صص 205 - 206). بر دیوار یکی از سراهای صالح بن نضر که در اطراف بست بوده است شعر ذیل را نوشته بودند:
صاح الزمان بآل برمک صیحة
خرّوا لصیحتهم علی الاذقان
و بآل طاهر سوف یسمع صیحة
غضباً یحل ّ بهم من الرحمان .
و پس از ورود یعقوب لیث بدانجا او را از آن شعر خوش آمده است و دبیر خود را دستور داد تا آن را استنساخ کند. (تاریخ سیستان ص 220).
ترجمه مقاله