ترجمه مقاله

صالح

لغت‌نامه دهخدا

صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن داود. برادر یعقوب بن داود وزیر و ندیم مهدی عباسی خلیفه . و او هنگامی که ولایت یافت بشاربن برد وی را بدین بیت هجا گفت :
هم حملوا فوق المنابر صالحاً
اخاک فضجت من اخیک المنابر.
چون یعقوب این بیت بشنید نزد مهدی شد و گفت : این کور مشرک امیرالمؤمنین را هجا گفته است . پرسید چه گفته ؟ یعقوب گفت مرا از راندن آن بر زبان معذور دار ومهدی اصرار ورزید، یعقوب این دو بیت برخواند:
خلیفة یزنی بعماته
یلعب بالدبوق و الصولجان
ابدله اﷲ به غیره
ودس موسی فی حرالخیزران .
مهدی بفرمود تا بشار را حاضر آرند و یعقوب بترسید که اگر بشار بیاید خلیفه را بستاید و آزاد شود، پس کس فرستاد تا وی را در نهری غرق کردند و بمرد. (ابن اثیر ج 6 ص 35).
ترجمه مقاله