ترجمه مقاله

صحرائی

لغت‌نامه دهخدا

صحرائی . [ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به صحراء. بیابانی . بری . مقابل بستانی :
نکته ٔ او دانه و ارواحست مرغ
دانه زی مرغان صحرائی فرست .

خاقانی .


شبروان چون کرم شب تابنده صحرائی همه
خفتگان چون کرم قز زنده بزندان آمده .

خاقانی .


حلقه کردند او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحرائیان .

مولوی .


همه دانند که من سبزه ٔ خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه ٔ صحرائی را.

سعدی .


ترجمه مقاله