ترجمه مقاله

صداع

لغت‌نامه دهخدا

صداع . [ ص ُ ] (ع اِ) دردسر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار). وآن مأخوذ از صدع است که شکافتن باشد. (غیاث اللغات ). الم فی اعضاء الرأس . (بحر الجواهر) :
چو گل بیش ندهم سران را صداعی
کنم بلبلان طرف را وداعی .

خاقانی .


باول نشاط شراب آن نیرزد
که آخر خمارم رساند صداعی .

خاقانی .


بجان شاه که درمگذرانی از امروز
که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است .

خاقانی .


کار جز باده و شکارت نیست
با صداع زمانه کارت نیست .

نظامی .


پس آنگه از پی دفع صداع وی روزی
فراکنند یکی را که کار او بگذار.

کمال اسماعیل .


از صداع و ماشرا و از خناق
وز زکام و از جذام و از فواق .

(مثنوی ).


گفت خاموش از این سخن زنهار
بیش از این زحمت و صداع مدار.

سعدی .


ترجمه مقاله