صدیک
لغتنامه دهخدا
صدیک . [ ص َ ی َ ] (عدد کسری اِ مرکب ) یک قسمت از صد قسمت . سانتیم . یکصدم . یکی از صد :
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی توئی کسائی پرگست .
نبد لشکرش زآن ما صدیکی
نخست از دلیران او کودکی .
همی خورد بهمن ز گور اندکی
ز رستم نبد خوردنش صدیکی .
نه صدیک از آن سیم در هیچ کوه
نه ده یک از آن زرّ در هیچ کان .
صدیک ز مدح او نشود گفته
گر در دهان هزار زبان باشد.
صدیک از آنکه تو بکمین شاعری دهی
از بلعمی بعمری نگرفت رودکی .
گر ز غمم صدیکی شرح دهم پیش کوه
آه دهد پاسخم کوه بجای صدا.
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی توئی کسائی پرگست .
کسائی مروزی .
نبد لشکرش زآن ما صدیکی
نخست از دلیران او کودکی .
فردوسی .
همی خورد بهمن ز گور اندکی
ز رستم نبد خوردنش صدیکی .
فردوسی .
نه صدیک از آن سیم در هیچ کوه
نه ده یک از آن زرّ در هیچ کان .
فرخی .
صدیک ز مدح او نشود گفته
گر در دهان هزار زبان باشد.
مسعودسعد.
صدیک از آنکه تو بکمین شاعری دهی
از بلعمی بعمری نگرفت رودکی .
سوزنی .
گر ز غمم صدیکی شرح دهم پیش کوه
آه دهد پاسخم کوه بجای صدا.
خاقانی .