صرح
لغتنامه دهخدا
صرح . [ ص َ ] (ع اِ) کوشک . کوشک بلند. (ربنجنی ) (زمخشری ) (ترجمان جرجانی ) (دهار). کاخ . (زمخشری ). خانه ٔ بزرگ . قصر. هر بنا که بلند باشد. هر بنا که عالی باشد :
این دم آن نیست کآن آید بشرح
هین برآ از قعر چه بالای صرح .
|| منار کوشک . السرای . السرایة. (نشوء اللغة ص 95). ج ، صروح . (ربنجنی ) (زمخشری ).
|| (مص ) پیدا کردن . آشکار کردن . (منتهی الارب ).
این دم آن نیست کآن آید بشرح
هین برآ از قعر چه بالای صرح .
مولوی .
|| منار کوشک . السرای . السرایة. (نشوء اللغة ص 95). ج ، صروح . (ربنجنی ) (زمخشری ).
|| (مص ) پیدا کردن . آشکار کردن . (منتهی الارب ).