ترجمه مقاله

صرعی

لغت‌نامه دهخدا

صرعی . [ ص َ ] (ص نسبی ) کسی که مرض صرع دارد. کسی که او را مرض صرع باشد. (غیاث ) (آنندراج ) :
بیهش نیم و چو بیهشان باشم
صرعی نیم وبصرعیان مانم .

مسعودسعد.


شیفتم چون خری که جو بیند
یا چو صرعی که ماه نو بیند.

نظامی .


برگ شاخ دگر چو آب حیات
صرعیان را دهد ز صرع نجات .

نظامی .


ترجمه مقاله