ترجمه مقاله

صغیر

لغت‌نامه دهخدا

صغیر.[ ص َ ] (ع ص ) خرد. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء). خرد و کوچک . (غیاث اللغات ). کوچک . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). مقابل کبیر :
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.

منوچهری .


بر شاخ نار بشکفه ٔ سرخ شاخ نار
چون از عقیق ، نرگس دانی بود صغیر.

منوچهری .


- صغیرالانسان ؛ نابالغ. خردسال . بمردی نارسیده . کودک . خواب نادیده :
ای پسر همچو میر میری تو
او کبیر است و تو امیر صغیر.

ناصرخسرو.


|| نوعی از اشتقاق . || قسمی از ادغام . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- نبض صغیر ؛ نبضی که ناقص باشد در طویلی و عریضی و شاهقی : و نبض ، صغیر و بول ناری و بوی آن تیز باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر اندر کاری است که پسندیده و ستوده باشد... نبض صغیر باشد و حرکت چشم بر حال اعتدال . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- صغیر وکبیر ؛ خرد و بزرگ .
ترجمه مقاله