صفاوت
لغتنامه دهخدا
صفاوت . [ ص ُ وَ ] (ع اِمص ) فعالة است از صفو. ضد کدر. (معجم البلدان ) :
دل تو با صفاوت عقل است
تن تو در لطافت جانست .
مستمعی گفت هان صفاوت بغداد
چند صفت پرسی از صفای صفاهان .
دل تو با صفاوت عقل است
تن تو در لطافت جانست .
مسعودسعد.
مستمعی گفت هان صفاوت بغداد
چند صفت پرسی از صفای صفاهان .
خاقانی .