ترجمه مقاله

صفی

لغت‌نامه دهخدا

صفی . [ ص َ فی ی ] (ع ص ، اِ) دوست خالص . (منتهی الارب ). دوست صافی . (غیاث اللغات ). دوست گزیده . (مهذب الاسماء). دوست یگانه . (دهار). || خالص و گزیده از هر چیزی . (منتهی الارب ). برگزیده . (غیاث اللغات ). پالوده ٔ هر چیز. بی آمیغ :
آن بگهر هم کدر و هم صفی
هم محک و هم زر و هم صیرفی .

نظامی .


خود حقیقت معصیت باشد خفی
بس کدر کان را تو پنداری صفی .

مولوی .


نور حس با آن غلیظی مختفی است
چون خفی نبود ضیائی کان صفی است .

مولوی .


هر چه بر سفره و خوان تو نهند
هر چه در کام و دهان تو نهند
بخوری خواه کدر، خواه صفی
گاو و خر نیست بدین خوش علفی .

جامی .


|| گزیده از غنیمت که امام پیش از تقسیم برای خود اختیار کند. (منتهی الارب ). عبارت است از چیزهای نفیسی که پیغمبر (ص ) در جنگ با کفار از غنائم بدست می آورد و پیش از تقسیم آن را خاص خود می شمرد. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (تعریفات جرجانی ). || ناقه ٔ بسیار شیر. ج ، صفایا. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب ). || خرمابن که صبر نتواند کرد از آب . (مهذب الاسماء).
ترجمه مقاله