صلایة
لغتنامه دهخدا
صلایة. [ ص َ ی َ ] (ع اِ) صلاة. پیشانی . || سنگ پهن بوی سای . (منتهی الارب ). مدق الطیب و قیل حجر یسحق علیه الطیب او غیره . ج ، صُلی ّ و صِلی ّ. (اقرب الموارد). سنگی که بدست گرفته دارو سایند و سنگ پهن که بر آن دارو سایند. (غیاث اللغات ). یکی از دو سنگ که بدان چیزها سایند و سنگ زیرین را فِهر گویند. (از بحر الجواهر).الفهر... یستعمل عند الاطباء للحجر الرقیق الذی تسحق به الادویة علی الصلایة. (اقرب الموارد) :
از برگ چون صحیفه ٔ بنوشته شد زمین
وز ابر چون صلایه ٔ سیمین شد آسمان .
گرز او مغفر چون سنگ صلایه شکند
در سرش مغز چو خایسک که خایه شکند.
از غصه جزٔجزء وجودم گره شده ست
بازوی عیش نیست حریف صلایه ام .
از برگ چون صحیفه ٔ بنوشته شد زمین
وز ابر چون صلایه ٔ سیمین شد آسمان .
فرخی .
گرز او مغفر چون سنگ صلایه شکند
در سرش مغز چو خایسک که خایه شکند.
منوچهری .
از غصه جزٔجزء وجودم گره شده ست
بازوی عیش نیست حریف صلایه ام .
شیخ کاشی (از آنندراج ).