صنعتگریلغتنامه دهخداصنعتگری . [ ص َ ع َ گ َ ] (حامص مرکب ) صنعت کردن . هنر نمودن : جهاندیده دانا به نیک اختری درآمد بتدبیر صنعتگری . نظامی .رجوع به معانی صنعت شود.