ترجمه مقاله

صنعتگر

لغت‌نامه دهخدا

صنعتگر. [ ص َ ع َ گ َ ] (ص مرکب ) هنرمند. افزارمند. صانع. دست ورز. آنکه صنعت داند :
شأن صنعت بین و صنعتگر که در یک کارگاه
از همان جنسی که سازد پنبه خارا ساخته .

درویش واله ٔ هروی (از آنندراج ).


ج ، صنعتگران .
ترجمه مقاله