صنوبرقد
لغتنامه دهخدا
صنوبرقد. [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ ق َ ] (ص مرکب ) آنکه قد او در راستی صنوبر را ماند. متناسب اندام . راست قامت :
وگربخواهی تا گردی ای صنوبرقد
بعشق خویش گرفتار چون من مسکین .
غزل سرای شدم بر شکرلبی گل خد
بنفشه زلفی و نسرین بری صنوبرقد.
ز جلوه های صنوبرقدان ز راه مرو
نگاهداری دل کن پی نگاه مرو.
وگربخواهی تا گردی ای صنوبرقد
بعشق خویش گرفتار چون من مسکین .
فرخی .
غزل سرای شدم بر شکرلبی گل خد
بنفشه زلفی و نسرین بری صنوبرقد.
سوزنی .
ز جلوه های صنوبرقدان ز راه مرو
نگاهداری دل کن پی نگاه مرو.
صائب .