ترجمه مقاله

صنیعة

لغت‌نامه دهخدا

صنیعة. [ ص َ ع َ ] (ع اِ) صنیعت . هنر.(منتهی الارب ). || کار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || برآورده . یقال : هو صنیعتی ؛ یعنی او را من خود از برای خود ساخته و برآورده ام . (منتهی الارب ). پرورده و تربیت شده ٔ کسی . غلام : امیر ابونصر صنیعه ٔ سلطان و ربیب دولت و شیخ مملکت بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || قولهم فلان ؛ صنیعة فلان ؛ یعنی خاص برای ذات وی است . || (اِمص ) نیکوئی . (منتهی الارب ). اکرام . انعام : نخواست صنیعه ای که در باب او فرموده بود به یک زلت باطل کند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 342). در شکر صنیعه ٔ سلطان و عواطف رحمت و عواید رأفت او مبالغت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 205). رجوع به صنیعت شود.
ترجمه مقاله