صنیعت
لغتنامه دهخدا
صنیعت . [ ص َ ع َ ] (ع اِ) صنیعة.کار. هنر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) :
بر دل هر شکسته زد دل تو
چون طبق بند در صنیعت فش .
و اهل صنیعت آنرا چوب سندان گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به صنیعة شود.
بر دل هر شکسته زد دل تو
چون طبق بند در صنیعت فش .
شهید بلخی .
و اهل صنیعت آنرا چوب سندان گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به صنیعة شود.