ترجمه مقاله

صورتگری

لغت‌نامه دهخدا

صورتگری . [ رَ گ َ ] (حامص مرکب ) نقاشی . تصویرسازی . عمل صورتگر :
به صورتگری گفت پیغمبرم
ز دین آوران جهان برترم .

فردوسی .


به صورتگری دست برده زمانی
به گندآوری گوی برده ز آزر.

فرخی .


اگر لاله پرنور شد چون ستاره
جز از وی نپذرفت صورتگری را.

ناصرخسرو.


و اول کسی که نقاشی و صورتگری فرمود او بود (جمشید). (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 32).
شنیدم که مانی به صورتگری
ز ری سوی چین شد به پیغمبری .

نظامی .


صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری .

سعدی .


ترجمه مقاله