ترجمه مقاله

صور

لغت‌نامه دهخدا

صور. [ ص ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ صورة (صورت ). (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) :
باغ چون مجلس کسری شده پر حور و پری
راغ چون نامه ٔ مانی شده پر نقش و صور.

فرخی .


گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینه ٔ لبلاب .

لبیبی .


مر آمیزش گوهران را بگوی
سبب چه که چندین صور زو بخاست .

ناصرخسرو.


چون شخص دلیران همه پر ز زخم
چو دست عروسان همه در صور.

مسعودسعد.


بخت نیک آرزورسان دل است
که قلم نقشبند هر صور است .

خاقانی .


رجوع به صورت و صورةشود.
- صور فلکی ؛ رجوع بدان کلمه شود.
ترجمه مقاله