ترجمه مقاله

صیرفی

لغت‌نامه دهخدا

صیرفی . [ ص َ رَ ] (اِخ ) صادقی کتاب دار او را صیرفی کور ضبط کرده و نویسد: از تبریز است . در میدان در مقابل کشتی گاه بصرافی اشتغال داشت و یک چشمش معیوب بود. شعرا نیز در آنجا گرد آمده ، هنگامه ٔ شعر را گرم می ساختند و از این جهت مشارالیه با آنکه استعداد نداشت ، صورت ملک الشعرائی به خود گرفت و اگر شاعر غریبی می آمد ره آورد خود را درپایتخت وی به یاران تقدیم میکرد. از قضا روزی استادما میر صنعی برای امثال و اقران خود شعر می خواند، مولانا اعتراض ناموجهی کرد و هرچند مرحوم جوابهای موجهی داد سودمند نیفتاد. میر این بیت لسانی را خواند:
من می بیغش و ارباب مروت بی ذوق
زر من خالص و صراف سخن نابینا.

(مجمعالخواص ص 270).


ترجمه مقاله