ترجمه مقاله

صیقل دادن

لغت‌نامه دهخدا

صیقل دادن . [ ص َ / ص ِ ق َ دَ ] (مص مرکب ) جلا دادن . روشن ساختن . افروختن . زدودن :
خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری
که دهد آینه ٔ دیده و دل را صیقل .

سلمان (از آنندراج ).


نمیدانم که صیقل داده مرآت ضمیرم را
که زنگ خانه ٔ آیینه می ریزد غبار من .

محمداسحاق شوکت (از آنندراج ).


ترجمه مقاله