ترجمه مقاله

ضرام

لغت‌نامه دهخدا

ضرام . [ ض ِ ] (ع اِ) هیزم ریزه . هیزم سست و نرم ، یا آنکه خدرک نباشد او را. (منتهی الارب ). هیزم . (مهذب الاسماء). هیزم افروخته . (منتهی الارب ). هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، و بفارسی فروزینه گویند. (منتخب اللغات ). فروزینه . حصب . آتش افروزینه . (دهار). هیزم باریک و ریزه که بدان آتش افروزند. (غیاث ) (آنندراج ) : و تاج الدین زنگی والی بلخ که ضرام آن فتنه بود بمروالرّوذ تاخت . (جهانگشای جوینی ). || زبانه ٔ آتش . (دهار).
ترجمه مقاله