ضعیفی
لغتنامه دهخدا
ضعیفی . [ ض َ ] (حامص ) چگونگی ضعیف . سستی . ضعف . تربة. (منتهی الارب ) :
از ضعیفی ّ دست و تنگی جای
نیست ممکن که پیرهن بدرم .
خفتن همه بر خاک وز ضعیفی
بر خاک نگیرد همی نشانم .
و سبب آن [ خوی کردن ] ضعیفی قوه باشد و عاجزی طبیعت از تصرف کردن اندر غذا و تحلل حرارت غریزی .(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
از ضعیفی ّ دست و تنگی جای
نیست ممکن که پیرهن بدرم .
مسعودسعد.
خفتن همه بر خاک وز ضعیفی
بر خاک نگیرد همی نشانم .
مسعودسعد.
و سبب آن [ خوی کردن ] ضعیفی قوه باشد و عاجزی طبیعت از تصرف کردن اندر غذا و تحلل حرارت غریزی .(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).