ترجمه مقاله

طالب

لغت‌نامه دهخدا

طالب . [ ل ِ ] (ع ص ) جوینده . جویا. جویان . خواهنده . خواهان . خواستار. خواستگار. خواهشمند. طلبکار. (منتهی الارب ). طلوب . مُلتمس . ج ، طالبون ، طالبین ، طُلاّب ، طلب ، طلبه و طُلَّب :
من طالب خنج وتو شب و روز
اندر پی کشتنم چرائی .

عنصری .


طالب و صابرو بر سرّ دل امین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
تو هم معشوق و هم عاشق تو هم مطلوب و هم طالب
توهم منظور و هم ناظر تو هم شاهی و هم دربان .

ناصرخسرو.


هنرجو ز آنکه در عقل او نکوتر
که باشی در زمانه طالب زر.

ناصرخسرو.


و اول شرطی طالبان این کتاب را حسن قرائت است . (کلیله و دمنه ). آن سه که طالبند (دنیاجویان ) فراخی معیشت ... (کلیله و دمنه ).
طالب آن است که از شیر نگرداند روی
تا نباید که بشمشیر بگردد رایت .

سعدی .


عنفوان شبابم غالب شدی و هوی و هوس طالب . (گلستان ). و در زبان فارسی با مصادر شدن و کردن فعل مرکب بسازد چنانکه گویند طالب شد یعنی خواهنده و خواستار شد. و طالب کردن ، کسی را خواهان چیزی کردن واو را برانگیختن تا راغب چیزی شود :
قاصدی بفرست کاخبارش کنند
طالب این فضل و ایثارش کنند.

مولوی .


|| ناشد. (المنجد). || طالب خیر و نیکوئی . مستمطر. || طالب معروف و احسان . عافی . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله