ترجمه مقاله

طاوس سمنانی

لغت‌نامه دهخدا

طاوس سمنانی . [ وو س ِ س ِ ] (اِخ ) خواجه قطب الدین طاوس سمنانی . بنا بروایت مؤلف دستورالوزراء، در دارالوزاره ٔ سمنان ، دو قبیله از سایر متوطنان آن ممتاز بعلوّ دودمان میباشند، یکی بهرامی که نسب آنان به بهرام گور می پیوندد، دیگری بالیجه که همواره مورد قبول عامه ، و پناه خرد و بزرگ بوده اند. پدر خواجه از اکابر قوم بهرامی ، و مادرش دختر یکی از اعاظم قوم بالیجه بود، و همچنانکه به قوت نسب معروف بود به کثرت حسب نیز موصوف و در سلک اعاظم ارباب قلم ، و اصحاب کرم انتظام داشت . در زمان سلطنت میرزا ابوالقاسم بابر، قدم بر مسند وزارت نهاد، در مدت وزارت به دادگستری و رسیدگی به مهام کشور، و دادخواهی لشکری و کشوری ، کوشش میکرد. میرزا بابر نیز بااو بیش از همگنان نظر لطف و عنایت داشت ، خواجه نوبتی جهت رعایت نام و ناموس ، تقریبی انگیخته استدعای حضور میرزا بابر کرده ، جشنی پادشاهانه طرح انداخت ، بابر ملتمس خواجه را بشرف اجابت اقتران داده ، بخانه ٔ آن جناب تشریف قدوم شریف ارزانی فرمود، خواجه بمراسم نثار و نیاز پرداخته ، مبلغ سی هزار دینار کپکی ساچق نمود، و از اشربه و اطعمه ، و حلوا و فواکه ، بیش از حد شمار در آن طوی بنظر درآورد، و در آن روز، خواجه امرا و ارکان دولت را نیز خدمات شایسته نموده ، میرزابابر نیز آن وزیر عالی همت را، به انواع انعام و عنایت مفتخر کرد، علاوه ولایت سمنان را برسم سیورغال بدان جناب ارزانی فرمود، و مادام که آن مملکت داخل در حوزه ٔدیوان میرزا بابر بود بدون خلل و نقصان در تصرف آن صاحب آصف نشان میبود، و هیچکس خیال دخل در آن نتوانستی کرد. بعد از فوت میرزابابر، چون سلطان سعید، میرزاسلطان ابوسعید مملکت خراسان را تسخیر فرمود، ایضاً پرتو عنایت بر وجنات حال آن خواجه انداخته ، منصب وزارت را بدان جناب تفویض فرمود، و خواجه از روی عدالت وانصاف بتمشیت آن مهم پرداخته ، جناح مرحمت و احسان بر مفارق رعایا و مزارعان که ودائع ایزدی اند بگسترد، و به فراغ بال در تکثیر زراعت و عمارت کوشیده ، به دانه ٔ انعام و اکرام ، مرغ دل خواص و عوام صید کرد، سلطان سعید را نسبت بدان خواجه التفات و عنایت بی انتها پیدا شد، مرتبه ٔ آن جناب از سایر وزراء درگذشت ، لاجرم نائره ٔ بغض و حسد در کانون درون همگنان اشتعال یافته ، نزد پادشاه ، وزیر را بتصرف در اموال متهم داشتند،تا معزول گشت ، اما هم در آن اوان حقیقت سخن غرض خواهان ، بر ضمیر خورشیدنشان روشن شده ، کرت دیگر شغل وزارت به خواجه ٔ پسندیده سیر تفویض افتاد. راقم حروف از بعضی مردم صادق القول استماع نمود که گاهی سلطان سعید،در باب انتظام امور ملک و ملت ، و ارتسام قواعد دین و دولت ، به عالیجناب ، ولایت قباب عوارف اکتساب ، المتوجه بالکلیة الی اﷲ، شیخ کمال الملة و الدّین ، محمدشاه ، که انتساب به ولایت فراه داشتند، مطارحه نمودند، رای آن عالیجناب را بقبول مقرون میفرمود، و در ایام عزل خواجه قطب الدّین طاوس ، سبب رفاهیت و جمعیت مخلوقات از ایشان استفسار نمود، حضرت شیخ ، بزبان ولایت نشان ، نام خواجه عالیشان ، بردند، و نوبت دیگر عنان اختیار او را به دست تربیت آن پادشاه سپردند، و اگر چه خواجه از تصدی مُهم ّ وزارت در مقام اعتذار بود، ابواب مخالفت با جناب ولایت منقبت نتوانست گشود ضرورت ، ثانیاً آن منصب را قبول نمود، و این نوبت بیشتر از پیشتر منظور نظر همایونی گشت ، و منزلتش از مرتبه ٔ وزرای زمانش درگذشت ، و از رهگذر درویشی و نیک اندیشی ، اعتبار و اختیار بسیار یافت ، و به همگی همت ، و جملگی نهمت عنان اهتمام بصوب زراعت و دهقنت تافت ، چنانکه در ولایت خراسان ، هر سال هفت هزار خروار تخم در زمین پاشید، و ظاهراً تخم کشت . هیچیک از وزراء در یک مملکت ، هرگز بدین مرتبه نرسید. رشحه ای از بحر آثار آن خواجه ، جوی سلطانی است که در جانب شمال دارالسطنه ٔ هرات ، ازرود باشتان سمت جریان یافته ، و بدان واسطه چندین هزار باغ و بستان و حظیره ، در گازرگاه و دامن کوه زنجیرگاه ، و مختار، تا چشمه ٔ ماهیان ، از خارستان عدم ، به گلزار وجود شتافته . هر یک در نضارت نظیر ریاض رضوان ،و در خضارت غیرت افزای ساحت آسمان . نقل است که چون خواجه قطب الدین طاوس کمال توجه خاطر سلطان سعید را به جریان آن آب معلوم کرده بود، قرب دویست نفر برزیگرو چاهجو که هر یک فرهادصفت جوی در بیستون کندی و بنوک تیشه خارانگار رخنه در دل سنگ افکندی ، از مزارع خود آورد، و آن جماعت مدّت دو سال در آن کار مشقت کشیدند، تا آخر آب امانی و آمال ، در جویبار دولت و اقبال جاری دیدند، و چون آب در جریان آمده بدامن کوه مختار رسید، خواجه مقداری در ظرفی کرده ، مصحوب تواجی (؟) به اردوی همایون که در آن زمان متوجه عراق بود ارسال نمود، در آن محل که چشم سلطان بر آن آب افتاد، مراسم شکر فیاض علی الاطلاق بجای آورده ، زبان به ادای این سخنان بگشاد که احداث جوی سلطانی نزد من بر فتح عراق ترجیح دارد، زیرا که بدان سبب شمال دارالسلطنه ٔ هرات روی بکمال معموری و آبادانی می آورد. و فی الواقع:
نسیم خلد و عمر خضر می بخشد اگر دانی
هوای دشت گازرگاه و آب جوی سلطانی .
القصه بنابر حدوث این جوی که به یمن سعی و اهتمام خواجه بوقوع انجامید میرزاسلطان ابوسعید، در ازدیاد مرتبه ٔ وزیر کوشیده ، پایه ٔ قدر و منزلتش را بلندتر گردانید، و فرامین مطاعه مشتمل بر وفور مرحمت و عاطفت نسبت بخواجه ، و مبنی از آنکه لشکر پیاده ٔ خراسان را فراهم آورده ، به موکب همایون ملحق شود، به دارالسلطنه ٔ هرات رسید، خواجه بموجب فرموده عمل نموده ، بر اسب مراد سوار گشته ، با سپاه پیاده متوجه ملازمت شاه عالم پناه گردید، در اثنای راه بجمعی از مخالفان که فرزین وار کج روی پیشه داشتند، دچار خورده به خیال محال رایت جنگ و پیکار افراشتند، خواجه پای ثبات فشرده ، به عنایت حق بر مخالفان ظفر یافت ، منصور و مظفر طی ّ منازل و مراحل نموده ، بخدمت پادشاه شتافت ، و بعد از وصول بپایه ٔ سریر اعلی ، کیفیت محاربه ٔ مخالفان را بعرض رسانید، و میرزاسلطان ابوسعید مراسم عنایت مبذول داشته وزیر صافی ضمیر را ملقب به صاحب السیف و القلم گردانید، و زمام سرانجام مهام ولایات عراق را، به کف اهتمام آن جناب بازداده ، مهر بزرگ را بدو تسلیم نمود که حیث یشاء امور جمهور برایا را بکف ّ کفایت مقرون سازد، و لوای عدالت آن حضرت را، بر فرق آفتاب نشینان بلاد ظلم تراکمه برافرازد. و بعد از آنکه سلطان سعید در قراباغ ارّان ویران شده به حکم امیر حسن بیک ترکمان جهان گذران را وداع کرد، همای همت خواجه از وزارت حسن بیک ابا نموده ، بر جناح استعجال روی توجه به جانب خراسان آورد. چون ماهچه ٔ لوای فرقدفرسای سلطان عالیشأن سلطان حسین میرزا نوبت اول ، آفتاب صفت مرز و بوم خراسان را منوّر گردانید خواجه پسندیده اوصاف به منصب اشراف وزراء که عبارت از رتبه ٔ واسطة العقدی بین الامراء و الوزراء است ، مشرّف گردید و در اواخر ذی الحجه ٔ سال 874 هَ . ق . که میرزا یادگار، محمدبن میرزا سلطان محمدبن میرزا بایسنغر، بمدد امیرحسن بیک بهادر خطه ٔ خراسان را تسخیر نمود، پرتو عنایت و التفات ، بر وجنات احوال خواجه انداخته ، منصب وزارت دیوان را بدان جناب تفویض فرمود، اما تا زمان سلطنت میرزا یادگار محمد، مانند دوران گل ، زیاده از چهل روزممتد نگشت . و سلطان صاحبقران ابوالغازی ، سلطان حسین میرزا ناگهان نیم شبی در باغ زاغان بر سر آن پادشاه تاخته ، بصرصر سیاست ، بساط حکومتش درنوشت . و چون خواجه ثانیاً در زمان سلطنت سلطان صاحبقران مشمول لطف و احسان شد، اما هر چند او را بر تکفل مهمات دیوانی تحریض فرمودند، از آن مهام تحاشی نموده ، پیرامن حواشی آن مهام نگشت ، و به اختیار از سر قبول منصب و حکومت درگذشت ، چند سال در دارالسلطنه ٔ هرات ، حُمیت عن آلافات ، به فراغ بال بگذرانید، و دامن همت از شغل وزارت درچید، خود را بزراعت و عبادت ، مشغول گردانید، و در آن سال که خواجه مجدالدین محمد، قدم بر مسند جاه و جلال نهاده ، بنابر طمع اموال نسبت بخواجه ٔ ستوده خصال ، ابواب نزاع و جدال بگشاد، خواجه از ازاله ٔ عرض و ناموس اندیشیده ، عنان عزیمت بصوب عراق و آذربایجان منعطف گردانید و در آن مملکت نیز معزّز و محترم بود و تتمه ٔ اوقات حیات را بپایان آورد، و در سال نُهصد که سن ّ شریفش بهفتاد و دو سال رسید، بحکم «کُل ّ نفس ذائقةالموت » (قرآن 185/3 و 35/21 و 57/29). گوش هوشش صفیر عقاب اجل شنید، و مرغ روح مطهرش قفص قالب شکست :
همانجا پرّ طاوسی بینداخت
جهان از فرّ کاوسی بپرداخت
بدنیا خواه سلطان ، خواه درویش
همه کس را همین راه است در پیش .

(دستورالوزراء صص 395 - 380).


ترجمه مقاله