ترجمه مقاله

طبعی

لغت‌نامه دهخدا

طبعی . [ طَ ] (اِخ ) قزوینی . یکی از شعرای ایران و از اهالی قزوین می باشد. وی از تلامذه ٔ حکیم شفائی اصفهانی بوده است :
تنها به دیده می نتوان دادِ گریه داد
چون ابر باید از همه اعضا گریستن .

(قاموس الاعلام ترکی ).


نصرآبادی آرد: طبعی قزوینی خوش طبع و شوخ بود. از شاگردان و مصاحبان حکیم شفائی بوده . از خواجه شاپور رنجیده قطعه ای در هجو او گفته . این است :
خواجه شاپور غریبی که مدام از پی رزق
صبح عیدش همه چون شام محرم باشد
دست خشکیده ٔ او گر بمثل ابر شود
غمزه ٔ گل همه خمیازه ٔ شبنم باشد
بس که دلگیر ز همکاسه بود میشکند
کاسه ای را که در او صورت آدم باشد.
و هم از اوست :
لذت تنگدلی باد بر آن غنچه حرام
که به امداد صبا میل شکفتن دارد.
شمع ما را تاب بال افشانی پروانه نیست
جانفشانی در برون انجمن خواهیم کرد.
گر به یاد لب او جام دهد باده فروش
توبه خمیازه کشان تا در میخانه رود.
نمیدهم به نگه رخصت نظاره ٔ یار
درین زمانه بچشم خود اعتباری نیست .
بعمر خویشتن طی کرده ام بسیار وادیها
نیامد هیچ وادی بهترم از نامرادیها.
و کاملای کاشی بیتی بی معنی گفته بود، [ طبعی ] در آن باب گفته است :
دوش اندر سر بازار شنیدم ز کسی
بیتی از کامل جاهل که شنیدن دارد
از پی آنکه بخود ره ندهد معنی را
حرف حرفش ز نقطسنگ بدامن دارد.

(تذکره ٔ نصرآبادی ).


ترجمه مقاله