ترجمه مقاله

طبلک

لغت‌نامه دهخدا

طبلک . [ طَ ل َ ] (اِمصغر) دُپلک . طبل خرد. (آنندراج ). کوبه . (مهذب الاسماء) (زمخشری ) عرطبه . (السامی ). دبدبة. دمامة. (زمخشری ): کوبه ؛ طبلک باریک میان . (منتهی الارب ). نقاره ٔ جُفتی . (ناظم الاطباء) : با وی طبلک میزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414).
سالها این مرگ طبلک میزند
گوش تو بیگاه جنبش میکند.

مولوی .


|| بویدان . جونه . || کلاه و تاج درویشان . عصابه . (ناظم الاطباء).
- طبل و طبلک بازیاران ؛ طبلی خُرد که برای برانگیختن مرغان شکاری بکار است : نقاره ٔ کوچک باشد که بازداران و میرشکاران همراه خود دارند هرگاه که صید برابر زمین نشسته یا در آب شناور ببیند، آن نقاره را میزنند تا از آواز آن صید از جای خود برخاسته بپرواز آید و ایشان باز را بر آن سر دهند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). طبلی است کوچک که نواختن آن بازهای شکاری را بسوی شکار حرکت میدهد :
چو در نالیدن آمد طبلک باز
درآمد مرغ صیدافکن به پرواز.

نظامی .


در آن آماج کو کردی کمان باز
ز طبل زهره کردی طبلک باز.

نظامی .


ترجمه مقاله